زندهگی با روشنفکران، کار ِ سختی باید باشد. مخصوصن زندهگی با روشنفکرترین زن. به نظر، زندهگی با روشنفکر ِ زن میتواند آدم را مریض کند. امکان دارد به خاطر صحبت کردن با روشنفکرترین زن، آدم را توهم بردارد و به اُسکُلبازی بیفتد. آنقدر که به ختم ِ آدمهای زنده برود! این زندهگی، میتواند آن قدر آدم را متوهم کند که خیال کند خبری شده است باید ترسا(تشکیلات راه سبز امید) راه انداخت.
زندهگی با عروس ِ ترکها و فرزند ِ لُرها، واقعن سخت باید باشد و آدم باید برای آن آدمی که گرفتار شده است، طلب ِ صبر کند. آدم باید خیلی صبور باشد(!) که ناموسش، چندین کیلو مواد آرایشی به خودش بمالد و جلوی ِ دوربین عکس بگیرد. آدم باید خیلی صبر داشته باشد که ناموسش برود و کنار ِ آقای ِ همکار ِ سوروس بنشیند و با همدیگر خوش و بش کنند. صبر ایوب میخواهد با کسی زندهگی کنی که دلیل ِ پیروزی ِ شوهرجانش را این بداند که لُرها به دامادشان رأی میدهند و ترکها نیز به فرزندشان. عروس ِ ترکها و فرزند ِ ترکها، هنوز توی ِ چند صد سال ِ پیش سیر میکند که نظام ِ قبلیهای تعیین کنندهی همه چیز بود. زندهگی با روشنفکرترین زن، باعث میشود که آدم توهم برش دارد که شاید دکترای علوم سیاسی دارد و پشت ِ در ِ اتاقش بنویسد که مدرک ِ دکترا دارد. زندهگی با سومین متفکر جهان باید خیلی سخت باشد و پیدا کردن ِ اینکه چطور باید از این شخصیت قدردانی کرد، کار سختی باید باشد.
یک نکته را باید در نظر داشت که زندهگی با روشنفکرترین زن خیلی سخت است، در زمانی که خودت، آدم ِ درست و درمانی باشی!
نظری بدهید