به بدنه حزبالله القا شده نقدِ عملکرد یک نهاد، یعنی ضدانقلابیگری، یعنی ضدنظام بودن، یعنی رویارویی با اصل نظام. کار را حتی به جایی میرسانند که نقد یک نهاد یعنی نقد و تخریب ولی فقیه. و این، امکان اصلاح کژکارکردهای نهادی را گرفته و روندهایی خلق میکند که هستۀ اصلی تنظیم قدرت، اصلاح را در انحصار خود و تلقی از مفهوم اصلاح را در چارچوبِ نگاهِ انحصاری خود نگه دارد. شما نمیتوانی نقد کنی، چون کارتلهای رسانهای و ساماندهندههای قدرت، نقدکننده را گوشۀ رینگ برده و متهم به هزاران برچسب میکنند. با این سیاست، بدنهای تولید و بازتولید میشود که…
خیلی دیدهام و خیلی شنیدهام و خیلی گاه با ادبیات انقلابی خواستهاند که وبلاگنویس حزباللهی مالهکشی کند. مالهکشی یعنی بخواهی اشتباهی را که بخشی از جمهوری مرتکب شده است و برای جمهوری و مردم و غیره هزینه داشته است را توجیه کنی و رویش خط بکشی. مثلا با لالمانی گرفتن، مثلاتر با اینکه این اشتباه یک نفر بوده است و با اینکه هنوز جمهوری حرکت مثبتی برای حل آن نکرده است باز نباید به پای نظام گذاشته شود و قس علی هذا. مالهکشی یعنی «هر طور که شده» از نظام و کارهایش دفاع کنی. چه که مثلا دو هفتهی پیش…
این مطلب به دلیل درخواست دریافتی از کمیتهی فیلترینگ برای حذف، حذف گردید همین مطلب در نشریهی نه دی: لینک همین مطلب در وبلاگنیوز: لینک
مثلا میشود در مورد عید نوشت؛ در مورد اینکه ماهیهای قرمز را نخرید برای عید؛ یا مثلا در مورد اینکه خانهتکانی مردها را خیلی خسته میکند؛ یا اینکه جبههی پایداری بیشتر رای آورده است یا جبههی متحد. و حتا «علم بهتر است یا ثروت؟» اما این همه آیا پاسخگویی به وظیفهایست که بر دوش داریم؟ آیا ما وظیفه نداریم در برابر ِ فروش ِ شخصیترین اطلاعاتمان توسط ِ مخابرات معترض باشیم؟(+) آیا این حریم ِ شخصیئی که از جانب مخابرات بیهیچ مخاطره در حال فروش است، عادلانه است و مصداقی بر ظالم بودن نیست؟ مگر چه باید انجام دهند تا…
فرق نکرده است. همان گروهکهایی که اول انقلاب و زمانی نه چندان دور، من و ماها را امل و دگم و دهاتی و پاپتی میخواندند، اکنون هم هفت هزار تومنی و متحجر و بی سواد و غیره میخوانند. هنوز هم تمسخر کردن عادتشان است و هتاکی کردن، منششان. همان مسئولینی هم که فکر میکردند ادارهی کشور تجربه میخواهد و کراوات، اکنون هم فکر میکنند، باید پوپر قورت داده باشی و معنویت ِ سنت گرایی داشته باشی و مثلا تسامح و تساهل ِ گاندیوار که بشود در مسیر «توسعه» گام برداشت. هیچ فرق نکرده است. همان زمان که غرغر میکردند و…
ما را به خیر ِ مسئولین امیدی نبوده و نیست. این را دیگر خیلیها سالهاست متوجه شدهاند که فرهنگ، نه از مجاری ِ دولتی و حکومتی که از مسیرهای دیگری باید پیگیری شود. ما در این میان، در اقلیت هستیم. به دلیل دورهی طولانی مدت تسلط ِ سکولارها و زاویهدارها با انقلاب اسلامی بر مسندهای اداری و سیستمهای فشل ـ چه در دورهی شانزده سالهی هاشمی و خاتمی و چه در دورهی هشت سالهی احمدینژاد ـ ، روح حاکم بر این ادارهها و سازمانها و نهادها، به روحی سکولار و زاویهدار با انقلاب اسلامی بدل شده است. نهادهای انقلابی ما…
«تعدادی بلدرچین در مزرعهای زندگی میکردند. گندمها رسیده بود و میبایست آنها را درو کرد. بلدرچینها به همدیگر گفتند که تا وقتی گندمها درو نشده است، در اینجا میمانیم و با شروع درو به جای دیگری کوچ میکنیم. مزرعهدار پیر به اهالی روستا گفت که هنگام درو فرا رسیده است، بیایید گندمها را درو کنیم. چند روزی گذشت و خبری نشد. سپس مزرعهدار پیر به اقوام و خویشان خود پیغام داد که هنگام درو فرا رسیده است، بیایید تا گندمها را درو کنیم. دوباره چند روزی گذشت و کسی نیامد. مزرعهدار پیر که این وضع را دید، پسرانش را جمع…
خیلی سخت نیست که ببینیم که جمهوری اسلامی در مسئلهی حجاب و حیا در حال شکست خوردن است و یا حتا شکست خورده است. به نحوی که «موضوعات» حیا و عفاف و حجاب، که خیلی وقت است تبدیل شدهاند به «مسئلههای» حیا و عفاف و حجاب، دیگر از مسئله بودن هم دارند در میآیند. یعنی در سیر ِ تحول جمهوری اسلامی، ما در حال پشت سر گذاشتن مسئله بودن حجاب و عفاف و حجاب هستیم. چونان که دیگر برای بسیاری، با حیا بودن، محجبه بودن و عفت داشتن، اهمیتی ندارد و گاه حتا برعکس ِ اینها، یعنی بیحیایی و بی…
آن قبلتر که مدرسهی ما را به خاطر ِ یک عبارت ِ چهار کلمهای فیلتر کردند هم نمیشد چیزی گفت. اینبار هم همینطور. به طور کلی نمیتوان چیزی گفت. اینجا جمهوری اسلامیست و خیلی وقتها قانون نیست که کارساز است و دخلی هم به تو ندارد که بخواهی فضولی ِ در حساب و کتاب ِ آقایان ِ باتجربه و کارشناس و متعهد و اینها بکنی! میآیی و یک حرفی میزنی و شاید به کام کسی خوش آمد و شاید هم نیامد و باقی ِ ماجرا. چه آن بار که عبارت «شورای عالی انتحار فرهنگی» شد باعث و بانی ِ فیلتر…
سحابی فوت کرد. به ظاهر در سن هشتاد و یک سالهگی. البت، سحابی خیلی وقت است که مرده است. خیلی پیشتر از آنکه حیات ِ مادیاش به اتمام برسد. اصلش آدمها وقتی میمیرند که بر آرمانهایی بکوبند که خیلی وقت است تمام شدهاند. سحابی نیز بر طبل ِ آرمانهایی میدمید که خیلی وقت بود هرز رفته بود و به پایانش رسیده بود. سحابی، دشمن بود اما، دشمن ِ خطرناکی نبود. بچهزادهی یکی از خودش بهتر بود که خطاهای زندهگیاش، مرگش حقیقیاش را خیلی وقت پیشتر رقم زده بود. دیروز، در مراسم ِ دفن ِ عزت الله سحابی، اتفاق ِ اسفناک…