به دعوت سیدسجاد
ـ میدانی که؟! بسیج یک چیزیست که میگویند پنجم آذر فرمان ِ تشکیلش را صادر کرده است امام روح الله. و من و توی ِ سال هزار و سیصد و هشتاد و نه ِ شمسی، نظر میکنیم به آنچه که پیش بوده است و به ظاهر، بیش از اینی که اکنون است. اما چشمانت اگر رونق بگیرد و در دلت اگر صدق و صفا بیفتد و رویه را رها کنی و بُننگر شوی، خواهی دید که هنوز صدای ِ روحاللهیان در میان ِ خلق نه تنها شنیده میشود که به دیده نیز میآید. پس بنشین و یکی دو تا کن و خودبین شو در میان ِ این معرکه، تو چه چیز در چنته داری تا عرضه کنی.
ـ حکایت ِ بسیج و بسیجی ِ حقیقی، حکایت ِ تفاوت ِ میان ِ منش ِ روحانیست با منش ِ شیطانی. حکایت ِ طریق ِ روحانیست و طریق ِ شیطانی. تو یا بسیجی هستی و یا نیستی. یا نفسگریههایت مملو است از دم و روح ِ انسانی و یا شیطانی. حکایت ِ بسیج، یک همچو حکایتیست.
ـ بسیجی واقعی نه فقط آنیست که رسانهی بیدرد ِ صدا و سیما آن را بر بالایههای مقامهای المپیکی تبلیغ میکند و نه فقط آن دخترک ِ هفده سالهایست که توانسته آپولو هوا کند و بر بالایههای شهر بر تکنولوژی سوار شود و پرواز کند، و نه فقط حتا آن بسیجی ِ رفته از بین ِ ماست که خونش آبیاری کرده است این سرزمین را، و نه حتاتر، آنیست که کارت دارد و مشغولیتی رسمی دارد و اینها، که یک چیزیست فرای ِ این حرفهای رسانهی به اصطلاح ملی! رسانهی ملی، همه چیز را به گند کشیده است و … !
ـ یک مثالی دارم برای ِ خودم که شاید با اهمیتترین چیزی که هر کس دارد، جانش باشد و خیلیها، چندی پیش آن را در کف ِ دست گرفتند و فدا کردند و رها شدند از عالم ِ ماده. اکنون اما من و توی ِ نشسته بر کاشتههای پیشینیان، اگر نمیتوانیم جان دهیم، آبرو و پول و زمان و آیندهمان را که میتوانیم. نمیتوانیم؟! خیلیهای ِ از ما، اگر همان هشت سال نیز بودند، پشت ِ جبهه را ترجیح میدادند به خط ِ مقدم.
ـ بسیجی ِ این روزها، بیشتر دوست دارد چریکوار فعالیت کند. پشت ِ خرمنی و لایهی سبزهای و گلمالی شده و اینها. یک جورهایی ناشناس. بیخیال و رها از بعد از همه چیز. جایزهبگیر ِ تکتیراندازیها و هدفگیریهای خاص. رها از در میانه بودنها. دوست ندارد پای ِ روضهی خودش گریه کند. ترجیح بر این است که هالیوودوار، کار ِ بزرگ کند و با انجام ِ تکلیف ِ یکباره، از تکلیف ِ دامنهدار و روان، فرار کند. فرار هم که میدانی، دشمن ِ قرار است. چه میگویم؟
ـ تو چه برادر؟! تو چه خواهر؟! تابوتسوار شدی یا محمل گردانی میکنی برای این انقلاب؟
……………………………………
یک: دعوت میکنم از آب و آتش، آهستان، تردید، جسد زنده، چشم و چراغ، خط میزنم، دنیای راه راه، زهرا اچبی، قلمزن و هواخوری که بنویسند در مورد بسیج و بسیجی حقیقی.
دو: اینهم وبلاگ ِ موج: پنج آذر هشتاد و نه.
خوب بود عزیز
چشم , توفیق باشه یه چیزی بنویسیم.
سلام میثم جان
متن قشنگی بود. انشاء الله خدا توفیق بده بسیجی باشیم و بسیجی بمونیم.
عیدت مبارک. هفته ات مبارک.
راستی می تونی یه کمکی بکنی. من میخام عناوین نوشته هام با فونت بهتری نوشته بشه. می شه بگی چی کار باید بکنم.
یاحق
چرا از من انتظار نوشتن دارید !؟ من بیشتر شدهام شبیه همانها که خوابنما شدهاند! در مورد چه بنویسم اگر میخواهید در مورد خودم و دوستان دیگرم که داریم زندگی میکنیم مینویسم. زندگی متفاوت با آرمانهایمان! کم کاری از سر و رویمان میبارد و این مشخصه بسیجی نیست!!
امروز چیزی دیدم و خواندم که به شدت افسرده ام کرده همان افسردگی که نسل کارهای فوتی فوری را میگیرد تند یه کاری بکنند امروز دیدم چقدر عقبیم و کار جدیای نکردیم و همهمان حرافهای خوبی هستیم
میثم رمضانعلی: خب همین درد و دلهایتان را بنویسید یا هر چه در چنته دارید. در این روزهای بی در و پیکر، ممکن است با قلم ِ شما کسی تکانی بخورد. انکار که نمیکنید؟
سلام میدانید مردم در مورد بسیجی چی فکر میکنند.۱.اوباش ۲.بیکاره و ویلان ۳. دارای بهره هوشی بسیار پایین ۴. نوکر حکومت ۵. دشمن با مردم ۶.جلاد و ادمکش۷. شکنجه گر ۸. متجاوز به جان و ناموس مردم و………………
میثم رمضانعلی: توی آمریکا نشستهای و فکر ِ مردم ِ توی ایران را میخوانی از آن همه فاصله؟ بیخیال یک ایرانی ِ فرنگنشین
با سلام به برادر عزیز هابیل و تشکر از ابراز لطفتان در دعوت از حقیر برای نوشتن درباره بسیجیها.
راستش از بعد از اخبار بیست و سی تا حدود ده و نیم نشستم و مطلبی در پنج فصل بلند در اطاعت از امر شما در بیان ویژگیهای بسیجی واقعی نوشتم اما سر آخر پرشین بلاگ ارور داد و تمام زحماتم به باد رفت . البته فقط عکس آپلود شده ام برایم باقی ماند ! ولی ظاهراً سعادت نداشتم که در این گام همراهیتان کنم . ببخشید .
اگر حسی دوباره پیدا کردم طی روزهای آینده آن را می نویسم وگرنه مرا به بزرگواری خودتان عفو کنید .
میثم رمضانعلی: بزرگوارید. خواسته، یاد و اذکاری بود برای بسیجی ماندن و یک پتکی زدن بر سر ِ خودم که فاصله گرفتهام. به هر حال، ممنون. گاه، دست ِ خودمان نیست خیلی چیزها.
سلام
این را هم شما بخوان پس عزیز
تلخه اما نوش دارو ….