به بدنه حزبالله القا شده نقدِ عملکرد یک نهاد، یعنی ضدانقلابیگری، یعنی ضدنظام بودن، یعنی رویارویی با اصل نظام. کار را حتی به جایی میرسانند که نقد یک نهاد یعنی نقد و تخریب ولی فقیه. و این، امکان اصلاح کژکارکردهای نهادی را گرفته و روندهایی خلق میکند که هستۀ اصلی تنظیم قدرت، اصلاح را در انحصار خود و تلقی از مفهوم اصلاح را در چارچوبِ نگاهِ انحصاری خود نگه دارد. شما نمیتوانی نقد کنی، چون کارتلهای رسانهای و ساماندهندههای قدرت، نقدکننده را گوشۀ رینگ برده و متهم به هزاران برچسب میکنند.
با این سیاست، بدنهای تولید و بازتولید میشود که از همه چیز دفاع میکند، مالهکشیِ «عملکردهای نهادها» را «دفاع از اصلِ نظام» میپندارند و اینچنین، تثبیت جایگاهِ جریانهای قدرتپایه را تضمین میکنند.
این چنین، در انحصار قرار گرفتنِ نقد، منجر به این میشود که ناخودآگاه، نهادهای امنیتی و شبهامنیتی، دستگاههای کنترلی و نظارتی، مجموعههای بازرسی و بررسی، و به خصوص بوقهای رسانهای رسمیشان، فرایندهایی را تولید و بازتولید کردهاند که منجر به شکلگیری نحوهای اخباریگری و اشعریگری در درک مفاهیم حکمرانی و ایدئولوژیک شده است. تا حرف بزنی، فلان بند از بیانات امام و رهبری و یا حدیث و آیهای را نقل میکنند و ناقد را منکوب میکنند. هزینۀ حرفزدن و انتقاد، مساوی میشود با عناد با رهبران انقلاب اسلامی و یا حتی خدا و پیغمبر.
این اشخاص و فرایندهای شکلدهنده قدرت، با همین رویکردها، مقدمات یک خطای شناختی را نسبت به «اصل انقلاب»، «آرمانهای انقلاب«، «مفهوم ولایت»، «جایگاه رهبری» و «چرخه و فرایند حکمرانی» در دستگاههای حاکمیتی را فراهم کرده است که ثمرهاش، نحوهای برداشت سخت از قدرت شده است. چنان که فرایندهای خشک و کنترلمبنا، چارچوبهای انقلابی بودن را کوچکتر میکنند و بسیاری به بهانههای مختلف، رد و دفع و طرد میشوند و فقط حوضی کوچک میماند برای فامیلهای نظام. فامیلهای سببی و نسبی و کیفکشهایی که سالهاست نقدی جدی به هیچ چیز نداشتهاند و مثل بچههای خوب، گوشهای نشستهاند و در چارچوبهایی که به آنها گفته شده، خدمت میکنند.
در خدمت به این جریان نیز، بولتننویسها، به بازتولیدِ فهمی بولتنی از سیاست و اجتماع میپردازند و مدیرانی بولتنمغز پرورش پیدا میکنند که علاقهای به شنیدن حرفهای اساسی برای تنظیم حرکت «جمهوری اسلامی» روی ریل «انقلاب اسلامی» ندارند و به همین ترتیب، جریان ورود افراد متنوع به ساختارهای قدرت، محدود شده و گاه در انحصار عدهای خاص قرار میگیرد. و ضعف، تثبیت میشود. آنچنان تثبیت میشود که با مدیرهایی استاندارد که رفتارها و حرفهایی به شدت شبیه به هم دارند، مواجه میشویم.
این روالهای تنظیم قدرت و این افراد که هستۀ اصلی قدرت را سامان میدهند، سالها زحمت کشیدند: برای سادهاندیش کردن مردم با تثبیت تئوریهای توطئه به عنوان مهمترین شیوۀ بصیرتپراکنی، دور کردن مردم از سخنان امام با محدودیت و ممنوعیت ضمنیِ پخش سخنرانیها و بیانات حضرتشان در رسانههای جمعی مثل صداوسیما، انتشار شبهاستدلالها و شبهعلمها در فضای عمومی به عنوان استدلال و علم، تقدیس برچسبگذاری به عنوان عملی بصیرتی و تکرار آن در رسانههای اصولگرا اصلاحطلب و پولپاشی برای تَکرار آن توسط ترولها و قلمبهمزدها تا منتقد، امکان و فرصت تضعیف حاکمیت این هستۀ سخت قدرت را پیدا نکند. نحوهای ریلگذاری برای مغزشویی مدیرانی با تفکر بولتنی.
با سدگذاری عمدی و انسداد خودخواسته در شکل دادن به رونق گفتوگو در تلویزیون و رسانههای جمعی دیگر، با تنزیل بحثهای عمیق به نگاههای سلیقهای و بدل زدن مناظرۀ ژورنالیستی به جای گفتوگوی اندیشهای؛ با تعطیلی کرسیهای آزاداندیشی، که به صورت مکرر مورد تاکید رهبری بوده است به بهانههای مختلف؛ با موجسازی رسانهای در بارۀ یک حرف شاذ که در یک مناظره گفته شده و طبیعی بحثِ واقعی و جدیست به عنوان موردی که منجر به انحراف مردم و جریانهای غربگرا میشود؛ همه و همه به انسداد گفتوگو میشود. و چنین، عیار حرفها مشخص نمیشود و راهبردها و سیاستهای موضوعات به جای اینکه از گفتوگوها استخراج شود، کاملا از بالا به پایین ابلاغ میشود و به همین دلیل هم، اجرا نمیشود و ابتر میماند.
فشارهای سیستمی(با حسن نیت یا سوء نیت) به کارمندان و نیروهای سازمانها به خاطر انتقاد و توئیتی و حرفی، به روال مدیران بدل میشود، بدنه نیروهای دچار محافظهکاری شدید و نفاق میشوند و آنانی که در عیان و آشکار، درود بر فلانی و بهمانی فریاد میزنند و در تمجید عملکرد فلان شخص و نهاد، قصهها میسرایند و در خفا و گروههای خصوصی، فحش و مرگ بر گفتنشان قطع نمیشود و داد اعتراضشان از بستهبودن فضا، جاریست.
با رویههای غلط جذب، با لیستی از سوالهای موهوم و بیربط به کارکرد شخص در نهادها؛ با توهین به شخصیتهای مستقل و سپردن مسئولیت به دهانبستهها، محافظهکارها، کیفکشها و کدبازها؛ با تایید ژن خوب و داماد فلانی و تاییدیههای فامیلمبنا برای حضور در قدرت و در یک کلام، فامیل نظام بودن؛ اینچنین افراد، رونق کاری دارند، هم امکان خدماتگرفت را برای این طبقه تسهیل میکنند و هم مایۀ استحکام نهادی فرض میشود. با این کارها، طبقهسازی میکنند و امکان حکمرانی، فقط برای این طبقه ممکن میشود.
اینکه به جای حضراتِ مطهری و بهشتی و باهنر و مصباحیزدی و جوادیآملی، اشخاصی استاد جا زده شوند و محوریت پیدا کنند که در بهترین حالت، تفکری تکنیکزده دارند؛ چنان که برتری قوت استدلال جای خود را به توانایی دستهبندیِ ریاضیوار و قصهوار مفاهیم بدهد؛ مدیر کتابخوانی که اهل تامل است، جای خود را به مدیر بولتنمغزی میشود که مثل یک ماشین، بولتن میخواند و بر اساس همانها، عمل میکند. بولتنها، متنهایی برای تصمیمسازی و تصمیمگیری میشوند و چنان اهمیت پیدا میکنند که مدیرها، هیچ رفتاری نخواهند داشت که بر خلاف دادههای شبهامنیتی و شبهتحلیلهای بولتنها داشته باشد. مدیری که چنین کند، در شمارۀ بعدی بولتن، مورد نوازش قرار خواهد گرفت.
و قس علی هذا.
اگر دشمن – کمی مثل خودشان ببافیم – میخواست نفوذ کند و چنین قدرتپایه بودن را بدل از گفتمانپایه بودن کند، هیچ مسیری بهتر از این نمییافت و نفوذ به معنای کامل کلمه، چنین بود. اینگونه، دستگاه محاسباتی چنین مسئولینی، نتایجی خلاف رویه انقلاب اسلامی میدهد؛ که داده است.
نظری بدهید