شاعری حس و حال میخواهد
زندهگی در محال میخواهد
شاعری شیوهاش جدید شدهست
عقل ِ رو به زوال میخواهد!
هابیل اسلامی
———————————–
ویژهنامهای در شمارهی بیستم ِ نشریهی پنجره، در بارهی یوسفعلی میرشکاک منتشر شد. و این ویژهنامه، آدمی را به وجد میآورد تا تکهکلامی، هرچند ناقص و هرچند کوتاه، در بارهی میرشکاک بنویسد. مردی سترگ در ادبیات ِ پس از انقلاب، که سالهاست دفتر ِ شعری جدید منتشر نکرده است و داشتههایمان از او در این روزها، یادداشتهای ِ گاه و بیگاهش پیرامون ِ بد و خوب ِ روزگار بوده است.
میرشکاک شاید نزدیک به پانزده سال است که در شعر آرام شده است. یا از نیامدن ِ بیتها، یا از نخواستن ِ دنیای ِ شاعری. اگر فرض ِ علت را، نیامدن ِ بیتها بگیریم، باید به دنبال ِ علت ِ کار نیز برویم. واقعهای، اتفاقی که حس و حال ِ شاعری را از وی ستانده است و دنیای ِ او را به سمت و سویی برده است که دلش را از حس و حال ِ شاعری دور کرده است. پانزده سال ِ پیش یعنی چیزی حدود ِ سالهای هفتاد و دو تا هفتاد و چهار. به زعم ِ نگارنده، دو اتفاق در آن سالها افتاده است که میتواند بر شاعری ِ میرشکاک موثر افتاده باشد. ابتدا شهادت ِ آوینی(فروردینِ هفتاد و دو) و بعدی، مرگ ِ فردید.(مرداد هفتاد و سه) میرشکاک با هر دوی ِ اینها، همسخن ِ در نگاهها و اندیشهها بود. نگاه ِ خاص ِ فردید، که خیل ِ نگاههای میرشکاک ناشی از اوست، و دغدغههای آوینی، که انبوه ِ دغدغههای گاه و بیگاه ِ میرشکاک در همراهی با اوست. این دو اتفاق، می تواند خیلی چیزها را در درون ِ آدمی به تغییر بکشاند.
اما اگر فرض ِ علت را در نخواستن ِ دنیای شاعری بگیریم، شاید بیمناسبت نباشد که میرشکاک ِ اکنون را، بری ِّ از گیر و دار ِ شاعرنماها و شعرنمایههای ِ کنونی فرض کنیم. شاعر و شعرهایی که بیمناسبت با حس و حالهای ِ اصیل بر میآیند و ناشی از نفس ِ امارهی بشر ِ مدرن و شبهمدرن است. این جاست که شعرگویی، به جوهرهی اصلی و البت، جوهرهی صبوری احتیاج دارد.
هر چه، نگارنده گمان دارد که عامل ِ اول، تاثیر ِ جدیتری بر دوری ِ میرشکاک از شاعری دارد. و این دوری ادامه خواهد داشت، مگر اینکه برای میرشکاک اتفاق ِ دیگری بیفتد و بارقههای امید را در ما روشن کند.
—————
نکته: این یادداشت حاصل ناآگاهی بنده به خیلی چیزهاست. خیلی چیزها با رابطهی با نویسندهست که قابل کشف است. زندهگی ِ خصوصی ِ نویسندهگان و شعرا، تاثیری جدی بر مطالبشان میگذارد. چه بوف ِ کوف ِ صادق هدایت باشد و چه سنگی بر گوری ِ جلال آل احمد.
سلام.
بسیار عالی بود.
فقط شماره ۲۰ را چطور می شو یافت.
دربه در همه جا را سراغش را گرفتم ولی پیدا نکردم
میثم رمضانعلی: از دوستانم توی پنجره میپرسم و خبرتون میکنم ان شاء الله