این‌جا نجف است و هر چه می‌گردم، اگر چه نشانی از فاطمه نیست، اما هر چه هست، حال و هوای ِ شهر، فاطمی‌ست. من همه جا دنبال ِ فاطمه می‌گردم و هر جا می‌روم، احساس می‌کنم یک چیزی روی همه‌ی شهر گستره و سیطره دارد. این‌جا نجف است و فاطمه، باید مدینه باشد. و من همین‌جا دنبال‌ش می‌گردم. در میانه‌ی همه‌ی تاریخی که کوفه و نجف در خود دارد. در لا به لای ِ دیوارهای حرم ِ حضرت ِ امیر. و آن‌قدر که فاطمه این‌جا هست، شاید مدینه نباشد.
من اما هنوز مثل ِ آدم‌های بهت‌زده، مدینه‌ی بی‌فاطمه‌ی پارسال را در خاطره دارم. مست و خراب از زیارت نکردن‌ش. و منی که چند روز ِ دیگر سامرا و کربلا را زیارت می‌کنم، همه‌ی مزارهای معصومین را دیده‌ام، الا مزار ِ مادر ِ سادات را.
من این‌جا ضجه زدم وقتی فهمیدم، تا به این حد از مدینه دور بوده است مولا و گریستم بر این همه فاصله‌گی از مزار ِ فاطمه. و من ساده‌ام و دارم دنیاوار به این روابط نگاه می‌کنم که از من همین بر می‌آید. اما هرچه، این‌جا نجف است و اگرچه فاطمه این‌جا نبوده است، اما فاطمه‌ی نجف، پررنگ‌تر است از فاطمه‌ی مدینه برای ِ من. من هنوز گیجم و بهت‌زده و حیران.
این‌جا اما دل‌تنگ‌م برای ِ تاریخ که نتوانست ِ بار ِ اعلام ِ مزار ِ فاطمه را بر دوش ِ خود بکشد و واماند از این اتفاق. واماند و وانهاد ما را در این بی سر و سامانی.
این‌جا نجف است و تا بقعه‌ی نورانی ِ علی، پنج دقیقه بیش‌تر راه نیست. و شاید کم‌تر از آن تا حرم ِ فاطمه ….

همرسانی: