چیزی که به اسم اصولگرایی مطرح بود، در طی ِ پروژهی مجلس نهم، از بین رفت. برای خیلیها این چنین تداعی شد که جریان ِ اصولگرایی پیروز میدان ِ انتخابات شد؛ اما آنچه که به وقوع پیوست پیروزی اصولگرایان بود، نه اصولگرایی.
این گفته تا چه حد واقعیت دارد که پیروزی اصولگرایان را با اصولگرایی به دو مورد متفاوت تبدیل کنیم و بین این دو تمایز قائل شویم؟! آیا اصولگرایی با اصولگرایان متفاوت است؟ آیا اصولگرایان، فعالیتی انجام میدهند که بر خلافِ اصولگراییست؟چه شده است که اینگونه قضاوت میشود؟!
شاید خیلیها جرقههای اولیهی اصولگرایی را به انتخابات دومین دورهی شورای اسلامی شهر طهران برگردانند. شورایی که در آن، آبادگران، پیروز میدانِ رقابت شد و مهدی چمران، به شاخصترین چهرهی آن جریان تبدیل شد. چهرهای که چندیست کمتر مورد توجه قرار میگیرد.(؟!)
آبادگران، ابتدای راهِ ورود جبههی سیاسی اصولگرایی بود و پس از انتخاب شهردار طهران توسط تیمی که خود را به دور از فضای سیاسی میخواست و همتش را مصروف خدمت میخواست، آغاز مسیری جدی برای اصولگرایی شد. به نظر حتی نحوهی رشد آبادگران و افرادش، کمکِ خیلی زیادی به تعریف یا بازتعریف مفهوم اصولگرایی نیز میکرد. گروهی که سابقهی تحصیلیشان، احتمال ِموفقیتشان را در ادارهی شهر افزون میکرد و سابقهی انقلابیشان، اعتمادِ عمومی را جلب مینمود. “تخصص” و “تعهد”.
محمود احمدینژاد، شخصیت ویژهای داشت. ۱. اهل ادا در آوردن و بازی نبود. رفتارهایش خیلی معمولی بود. مثل ِ خود ِ مردم. از جنس ِ مردم. ۲. اهل کلاس گذاردن نبود. به بیانی، پـُـزی برای خودش نداشت. ۳. به قشر جوان اعتماد داشت و به همین دلیل، بدنهی پویایی از جوانان نیز به او کمک میکردند. ۴. تحصیلاتش بی ربط با مسئولیتش نبود. ۵. اهل کار بود و شعارزده نبود. عملیاتی و با سرعت کارها را پیش میبرد. ۶. از حاشیهسازیهای سیاسی به دور بود و وارد مناقشات و سیاسیبازیها نمیشد. ۷. کلامش و رفتارش خیلیها را یاد پیشترها و اوایل انقلاب میانداخت. و مواردی دیگر. همهی اینها درست یا غلط، باورهایی بود که وجود داشت.
اصولگرایی اما چندی بعد در دام سیاسی بازی افتاد و محملی شد برای کسانی که پیشتر با نامهای مختلف کرسی قدرت را در بر گرفته بودند و برای تصاحبش قسم یاد کرده بودند و چندی بود با ورود اصلاح طلبان کرسی قدرت را از دست داده بودند. حال نیاز به بازتعریف خود داشتند و به دنبال بیرقی میگشتند تا زیرش سینه بزنند و روضه بخوانند و چه بهتر از اصولگرایی؟! کسانی که جیبهاشان پر بود و شکمهاشان پر بود و مراک و آرمهای مختلفی در طول زندهگیشان بر خود زده بودند. هیچگاه نفهمیدم که چه گونه میشود کسی که میلیاردر است و پول پارو میکند،اصولگرا باشد. نه اینکه پولدار بودن بد باشد که اتفاقن مومن باید پولدار باشد.(بحثش باشد برای بعدتر) حرف روی استفادهی از آن است و حد و اندازهی استفادهی از آن که خیلیها رعایت نمیکنند.
کسانی که بودجههای میلیاردی برای ستاد تبلیغاتیشان صرف شد و به بهانهی تاکید یکی از مسئولین نظام، از ظرفیت بعضی از نهادهای انقلابی برای تبلیغات خویش استفاده کردند، چگونه در دایرهی اصولگرایی میگنجند؟! کسی که در هفتهی میانِ دور اول و دوم انتخاباتِ ریاست جمهوری نهم، به جای قرارگیری در جبههی سیاسی اصولگرایان و همعهدی با احمدینژاد، به دیدار هاشمی رفت و با وی عهد بست.
چگونه کسی که هنوز قیمت مسکن طهران را نمیداند و بر کرسی یکی از حساسترین نهادهای حقوقی کشور تکیه زده است، اصولگرا خوانده میشود و چگونه می شود که در بازی سیاسی قدرت، دروغهای عجیب میگوید؟!
اصولگرایی به وضوح به انحراف کشیده شده است. شخصیتهایی اصولگرا معرفی میشوند که کمترین قرابت را با این مفهوم دارند. چهرههایی نمود پیدا کردهاند که غفلت از اصولگرایی، همتشان بوده و هست. و این همه تلاش از انتخابات مجلس هشتم رقم خورد. بعد از آن، نگاه به اصولگرایی تغییر کرد و چهرههای نا مناسب و نا متناسب، بیرقِ اصولگرایی را بر دست گرفتند. وا اسفا !
نظری بدهید