یک زمان، تلفن تنها راه ارتباطی میان آدمهایی بود که با هم فاصله داشتند تا وقتی تلفن همراه آمد. در همین ۱۵ سال گذشته، که داشتن تلفن همراه ارزانتر و به همین جهت، رایجتر شده است، تلفنهای ثابت کماهمیتتر شدهاند. سهولت دسترسی، و امکان صحبت کردن در همهی فضاها، باعث شده است که کمتر از تلفنهای ثابت استفاده کنیم.
چند هفتهی پیش، در توئیترم، مطلبی نوشتم در بارهی مشکلی که خیلی وقت است با آن درگیرم:
«تلفنهراسی دارم. یعنی زنگ که میخورد مثل پتکیست که بر سرم کوبیده بشه. حالا هر کسی که باشه. همسرم، همکارها، دوستان یا ناشناس. حاضرم با یه نفر سه ساعت حضوری حرف بزنم، ولی پنج دقیقه تلفن، نه! تلاش هم کردم بهترش کنم، ولی یه ذره خوب میشه و یه ذره بعدش، روز از نو. تازه فکر میکنم دامنهی این ترس از تلفن هم فراتر رفته و وارد هرگونه ارتباط مجازی شده؛ پیامرسانها، دایرکت، پیامک و … . و شما چه میدونید که چقدر ارتباط، چقدر پول و موقعیت به خاطر این ترس از دست دادم. نمیدونید دیگه. نمیدونید»
بازخوردها برایم بسیار عجیب بود. تعداد آدمهایی که مثل من، همین مشکل را با گوشیهایشان داشتند اصلا کم نبود. جالب آنکه همانها هم وقتی میدیدند که تعداد آدمهایی که همین مشکل را دارند کم نیستند، خوشحال میشدند: «ما بیشماریم» «همدردیم»، «خوشحال شدم تنها نیستم» «آخیش، پس این حالم طبیعیه»
یعنی تا آن لحظه فکر میکردند که فقط آنها هستند که اینقدر در ارتباط با تلفن بحران دارند. چیزی که به آن تلفنهراسی یا تلفن فوبیا میگویند.
بحثهای ذیل مطلب بسیار متنوع بود. بخشی از کسانی که تلفنهراسی داشتند، هیچ مشکلی در ارتباطات اجتماعی خود حس نمیکردند. یعنی در ارتباط گرفتن با افراد مختلف، چه آشنا و چه غریبه، هیچ مسالهای نداشتند. اما کافی بود تلفنشان زنگ بخورد، غریبه یا آشنا، بحران آغاز میشد.
این افراد، و یا بهتر بگویم، مایی که تلفنهراسی داریم دقیقا چه اتفاقهایی برایمان میافتد؟ تپش قلب، لرزش دستها، تغییر درونی و تغییر رنگ چهره، به هم ریختگی اعصاب به نحوی که حتی حاضر نیستند صفحهی گوشی را ببینند تا بفهمند چه کسی تماس گرفته است، استرس درونی قبل از جواب دادن یا زنگ زدن.
برخی نوشته بودند که احتمالا علت مشکل، خاطرات بد است. خاطرات و خبرهای بدی که با تلفن در زندگیهایمان تجربه کردهایم. یا اینکه تلفن در خلوتترین و خصوصیترین لایههای زندگی ما حضور دارد و وارد تجربههای ما شده است و نیاز اینکه تنها باشیم و کسی آن آرامش را به هم نریزد، برآورده نمیشود.
دوستی نوشته بود که احتمالا به خاطر اعتیاد به فضای مجازی است. در فضای مجازی ما انتخاب میکنیم که چه چیزی را ببینیم و اینکه تلفن، انتخابیست که دیگران کردهاند.
دوست دیگری نوشته بود که از این حجم در دسترس بودن خوشم نمیآید. و یا اینکه نوشته بودند وقت زنگ گوشی همراه میخورد، هی از خودم میپرسم: «یعنی چه خبر شده؟ برای چه کسی چه اتفاقی افتاده؟»
شاید اینکه وسیلهای که زمانی یک نیاز مهم را برای ما برآورده میساخت، اکنون به وسیلهای استرسزا تبدیل شده است، خیلی آزاردهنده باشد.
اما هر چه که هست، باید فکری برای آن بکنیم. راهحلها و روشهایی پیشنهاد شده است:
ـ چند ساعت در روز گوشی را از خود دور کنیم. بدون اینکه گوشی دم دست باشد.
ـ زنگ گوشی را هر از چند گاهی عوض کنیم.
ـ در ساعات شب تلفن خود را چک نکنیم و هنگام خواب آن را کنار خود قرار ندهیم
طبیعتا این در بارهی هر نوع استفاده از گوشی، تماس تلفنی و یا حضور در فضای مجازی، است.
نظری بدهید