
عدالتخواهی، به مبارزه با مفاسد اقتصادی و رانتهای خُرد، تقلیل پیدا کرده است. همین مبارزهی با فساد هم، چون دیگر یکی دو تا نیست، عملاً دلخوشکنکیست برای بقا” برای زنده ماندن” برای حیات بدنهای که هنوز آرزوی تحقق آرمان عدالت، در تمامِ شئون آن را دارند.
وگرنه چه کسیست که نداند، قوارهی فسادهای اصلی، نه در حد این مثلاً دانهدرشتها، که فراتر است. در جایگاههایی که بازار را بالا و پایین میکنند. در همین بانکهایِ مثلا خصوصی که خلق پول میکنند و هم از آخور گرانیها میخورند و هم از توبرهی سلطه و اعتبارشان در اقتصاد.
در پیوندِ رسمیشدهی بخش مثلاً خصوصی با دولت و کارتلهای بزرگ اقتصادی، که حاکمیتی هستند. در گرهها و نقطههایی که اصلاً دست من و شما نیست. بحثهای اساسی عملاً در سوژههای روزمره گم میشوند. منفعتهای اقتصادی با ادبیات و صورتبندیِ ایدئولوژیک، سیاسی و اجتماعی، پنهان میشوند.
تصمیمهای کلان مدیریتی، به نابودی مردمی میانجامد که راه اعمال نظرشان صرفا به حضور و مشارکت در انتخابات محدود شده است. ساختارهای اساسی برای تغییر و تحول و نظارت، مثل مجلس، در چنبرهی منافع اقتصادی قبیلهها، قرار میگیرد. بیسوادی و عدم اشراف نمایندگان، خوشبینانهترین تحلیل است.
رسانهها، در اتصال با قدرت شکل گرفته و میگیرند. شما هیچ رسانهای نمیشناسید که مستقل از کارتلهای قدرت شکل گرفته و جانی داشته باشد. اتاق بازرگانی و کارتلهای اقتصادی مثلاً خصوصی، رسانههای خود را دارند و ادبیاتِ شبهعلمی، تریبونهایشان را به سمت تغییر تصمیمهای مدیریتی کلان، به نفع اصحاب تجارت و پول، میل میدهد. جالب اینکه کسانی مدیر هستند، که خود منتفعاند.
نه عدالت این چیزهاییست که به صورت روزمره «مصرف» میشوند و نه سطح فساد، در همین سطوحِ جرمانگاریشده، قرار دارد. بله، ما مجبوریم تمرین کنیم و گرم کنیم برای روزی که بشود، قدمهای بزرگتری برداشت؛ اما باید متوجه باشیم که این، چیزی خیلی خیلی کوچک و کم، به نسبت آن اتفاقِ اساسی است.
نظری بدهید