گوشیمان را همهجا همراه خود میبریم و به صورت متداوم از آن کار میکشیم. وقتی مشغول کاری هستیم، صدای اعلانهای پیامرسانها که خبر از یک پیام میدهند، حواس ما را به گوشی جلب میکند. اعلانهای رسانههای اجتماعیمان مثل اینستاگرام و توئیتر و … هم اضافه کنید. آنقدر حجم این پیامها و اعلانها زیاد است که عادت کردهایم هر چند دقیقه یکبار گوشی را برداریم و چک کنیم و غرق در پیامها یا پستها و توئیتها شویم. حتی وقتی که هیچ خبری از صدای اعلانها نیست، احساس میکنیم شاید صدایشان را نشنیدهایم و صفحه گوشی را هر چند دقیقه یک بار روشن میکنیم تا مطمئن شویم چیزی را از دست ندادهایم.
این عادت، پیوستگی ما با گوشیهایمان را زیاد کرده است. چنان پیوسته که گویی گوشی همراه، به یک عضو بدنمان بدل شده است. تنها جایی که شاید گوشیها را همراهمان نبریم، زمانیست که حمام یا استخر میرویم. آن هم احتمالا تا چند وقت دیگر که ساختمان فیزیکی گوشیها پیشرفتهتر شود، فراگیر میشود.
من و شما سالهاست که کتاب میخوانیم و با متنها سر و کله میزنیم. وقتی در حال خواندن متنی هستیم که کلمهای و عبارتی مبهم یا ارجاعی به بیرون دارد، از گوشی همراهمان استفاده میکنیم و آن را سرچ میکنیم. کتابخوانی و استفاده از گوشی همراه، به صورت توأمان بستهای را شکل میدهند که شاید سخت باشد عنوان «مطالعه» در معنای سنتی را بر آن بگذاریم. چیزی بین مطالعه و پژوهش. حالا بیشتر با کلمات و منابع ور میرویم و بیش از یک کتاب ۱۰۰ صفحهای، مطلب میخوانیم. شاید این خوبیِ همراهی کتاب و گوشی باشد. مسئله وقتی سختتر میشود که در سرچ یک کلمهی مبهم از یک کتاب، با لینکهای دیگری مواجه میشویم که ارتباط مستقیمی با نیاز ما ندارند، اما جذابیت اغواکنندهی جستوجو و وبگردی، ما را به درون آن مطلب میکشد و وقتی به خودمان میآییم که بیست دقیقه از وقتمان که برای مطالعه گذاشته بودیم، از بین رفته است. من مطالب جدیدی خواندهام و از وقتم لذت بردهام، اما آنی که پیش از آن میخواستم، نیست.
این مشکل این روزهای من است ….
نظری بدهید