بسم الله الرحمن الرحیم

 جناب آقایِ دکتر سیدمهدی خاموشی

سلام علیکم

اواخرِ سال ۱۳۸۹ و پس از تعطیلیِ سایتِ «خانهٔ کتابِ اشا» به دلیلِ مشکلاتِ مالی و فقدانِ بودجه، یکی از مشاوران‌تان از جانبِ شما با تلفن همراه بنده تماس گرفت و دلیل تعطیلیِ سایت را جویا شد. این تماس هیچ ارتباطی با رصدِ فضایِ فرهنگیِ کشور از جانبِ شما نداشت. لابد به خاطر دارید که تماسِ مشاورِ شما، حدود یک ساعت پس از تماسِ بسیار کوتاهِ بنده با تلفن همراه شما بود. من به شما گفتم: از بدقولی شما که باعث تعطیلی کارِ اشا شد متشکرم. ظاهراً این حرف برایِ شما خوشایند نبود.

این تماس‌ها سرآغاز قولِ تازه‌ای شد. یکی دیگر از مشاورانِ شما قولِ حمایتِ همه‌جانبه از خانهٔ کتابِ اشا را داد. بودجهٔ حدوداً ۸۰ میلیونی برایِ یک سال، مکانی به عنوانِ دفترِ کار و کمک به ثبتِ خانهٔ کتابِ اشا به عنوانِ «مؤسسه فرهنگی» در اسرع وقت از جملهٔ این وعده‌ها بود.

آقایِ دکتر خاموشی! سازمانِ تحتِ ریاستِ حضرتعالی، بارِ دیگر بدعهدی و بی‌سامانی‌اش را به یکی دیگر از فعالانِ فرهنگیِ کشور اثبات کرد. البته و صدالبته که این اتفاق برایِ نهادهایِ فرهنگیِ کشورِ ما، بی‌آبروییِ تازه‌ای نیست. اما با توجه به قولِ دوبارهٔ شخصِ شما برایِ حمایت از «خانهٔ کتابِ اشا»، امروز این قلم می‌داند که هرگز به شخصِ سیدمهدی خاموشی اعتماد نکند. به خاطر بیاورید که یک بارِ دیگر در مهرماه ۱۳۸۸ قولِ حمایت از خانهٔ کتابِ اشا را به بنده دادید. قولی که هرگز عملی نشد.

ظاهراً فرموده بودید بلافاصله پس از تماس‌های‌مان در بهمن ۱۳۸۹، به خانهٔ کتابِ اشا مبلغِ ۱۵ میلیون تومان کمک شود. برایِ اطلاعِ حضرت‌تان عرض می‌کنم که فقط ۱۰ میلیون تومان از این مبلغ به اشا رسیده و ۵ میلیون تومانِ دیگر در «مرکزِ حمایت از فعالیت‌هایِ فرهنگی و دینی» بلوکه شده است!

آقایِ دکتر خاموشی! در اواخرِ سال ۸۹، مشاورِ جنابعالی که از قولِ شما با بنده صحبت می‌کرد، گفت: «حاج‌آقا گفته‌اند به یک شرط به شما کمک می‌کنیم: کار را دوباره راه بیندازید و ادامه‌اش دهید.» و من به مشاور شما گفتم: «با این وضعیتِ مالی ادامه کار برای ما امکان‌پذیر نیست.» و مشاورِ شما -آقای «ز»- گفتند: «وضعیت مالی را قرار است ما کمک کنیم حل بشود دیگر…» و این دوباره آغاز امیدواریِ پوچِ من و دوستانم به وعده‌ای توخالی بود.

آقایِ دکتر خاموشی! با امیدی که شما به اشا دادید، و با اصرارِ مدیرِ اسبقِ «مرکز حمایت از فعالیت‌هایِ فرهنگی و دینی» اشا با همان ۱۰ میلیون تومان دوباره کار را شروع کرد. مشاورِ شما و مدیرِ اسبق –آقایِ «س»- در یکی از جلسات در جوابِ گلهٔ بنده از دست تنها بودن و نامشخص بودنِ وضعیتِ مکان و پرداختِ قطعیِ بودجه، با تندی گفتند: «شما حق ندارید دست تنها کار کنید و این خلاف تصمیم جلسات است و باید نیرو به خدمت بگیرید و با همین مبلغی که دست‌تان است حق‌الزحمه‌شان را بپردازید.» آقای خاموشی! ما رفتیم و آدم‌هایِ خبره را با هزار امید به کار گرفتیم و مثلِ بچه‌ها افق‌هایِ دور را نشانِ همکارانِ تازه دادیم و یکهو، در صبحِ یک روزِ تابستانی بهشان گفتیم: «متأسفیم، ما دیگر پول نداریم… حامی ما دیگر از ما حمایت نمی‌کند.»

می‌دانید این جمله در کارِ حرفه‌ایِ ژورنالیستی چه بی‌آبرویی و چه بی‌اعتباری به بار می‌آورد؟ بعید می‌دانم. شما که ژورنالیست نیستید، شما رئیس هستید. هیچ‌کس رئیس‌ها را بور نمی‌کند! هنوز بسیاری از قول‌هایی که مشاورانِ شما به من و دوستانم دادند، در حافظهٔ ریکوردرِ خبرنگاری‌ام هست…

آقای دکتر! پول‌هایِ سازمان ارثِ پدری‌مان نیست که ادعایش را بکنیم. این همه را گفتم تا خواهشی را مطرح کنم:

لطفاً، دیگر به هیچ‌کس قول ندهید.

با احترام

ایمان (حسام‌الدین) مطهری

سردبیر مجلهٔ آنلاینِ «خانهٔ کتابِ اشا»

پی‌نوشت: من حسام را چندین سال است می‌شناسم. از همان نسخه‌های اولیه‌ی اشا؛ دوستی که استقلال فکری خویش را در بند سازمان‌ها نمی‌کند و به بهایی خرد نمی‌فروشد. حرف‌ش را بشنویم.

همرسانی: