فکر می‌کنم سال هشتاد و هفت بود و مراسم ِ سال‌مرگ ِ فردید در بن‌بست ِ مهربان ِ صبای ِ جنوبی. استاد داوری اردکانی صحبتی داشت و آن‌چه که برای‌م از آن سخن‌رانی مانده است دو نکته بود. یکی این‌که برای ِ بارهای ِ بار تصریح کردند که «فردیدی نیستم» و دیگری این‌که «خیلی‌ها می‌گویند فردید مهم نیست و هیچ اهمیتی ندارد و اگر واقعا اهمیت ندارد، به او و حرف‌های‌ش نپردازند.»(مضمون صحبت‌ها)

مهر ِ همان سال بود که کانون اندیشه جوان همایشی برگزار کرد در سلسله هما‌یش‌های‌ش در باره‌ی شخصیت‌ها، در باره‌ی سیداحمدفردید. دکتر محمدرجبی، یکی از سخن‌رانان بود که از آن سخن‌رانی، برای‌م این عبارت‌ها باقی مانده است که «فردید نه پرسپولیس است نه استقلال» ودر قالب این عبارت که «فلسفه و فیلسوف مسابقه فوتبال پرسپولیس و استقلال و جناح انتخاباتی نیست که یک عده برای یک جناح و عده ای دیگر برای جناح دیگر هورا بکشند».

بسیاری از کسانی که در عرصه‌ی فرهنگ دست و پا می‌زنند و عنوان فعال فرهنگی و روزنامه‌نگار و غیره و غیره بر خود می‌گذارند، در گیر و دار ِ ایدئولوژی‌ست که فعالیت می‌کنند. ایدئولوژی‌ئی که در فکر و به ذکر ِ «تصاحب» است که زنده است و جز «در آن» و جز «به آن» زنده نیست و نخواهد ماند. ایدئولوژی را سیاست هم تعبیر کنید، اگر چه درست تعبیر نشده است، اما شاید برای بسیاری قابل فهم‌تر باشد. تصاحب و از آن ِ خود فرض‌گیری ِ تفکر، ـ که البت در خود سیاست هم دارد، اما محدود به سیاست نیست، ـ مسئله‌ی این روزهای ِ ماست. این حرف‌ها نیز نباید تفسیر به این شود که ایدئولوژیک برخورد کردن، «بد» است و «غیر» می‌باشد و باید از آن برحذر بود؛ حرف بر سر ِ شأن و مقام هر چیزی‌ست.

هرچه، کسی به فکر ِ «تصاحب» است و کسی نیاز دارد که تصاحب کند که احساس ِ «کم‌بود» دارد، احساس ِ «خلاء» دارد. قصدم از استفاده‌ی از این کلمات تمسخر نیست، بل به معنای ِ همان نیازی‌ست که بیان شد و «باید» مرتفع شود. کسی که نیاز به تصاحب دارد، نیاز به غیر دیدن نیز دارد. یعنی باید از چیزی نیز «بدش» بیاید. باید چیزی را «بد» بشمارد. برای همین است که باید «برحذر» باشد و گاهی نیز «دفع» کند. (امیدوارم نیاز نباشد که توضیح دهم برخی مفاهیم همچون تولی و تبری، ربطی به این مقام و این شأن ندارد و باید در جای دیگری در مورد آن‌ها حرف زد.)

من فکر می‌کنم برخورد ما با سیداحمد فردید نیز همین‌گونه است. یعنی از برای تصاحب و دفع است که به او رجوع می‌کنیم. نافیلسوفی که هر کس، می‌خواهد چیزی از او را بِکَنَد. نمی‌خواهم حرف‌های تکراری بزنم که او متن‌های نوشته شده‌ی منظم نداشت، او آشفته حرف می‌زد، او تنها زیست و تنها جان داد، او هنوز هم تنهاست و این تنهایی نه مایه‌ای برای مظلوم‌نمایی‌ست و نه مایه‌ای برای تمسخر و تنها وضعیتی را به نمایش می‌گذارد و توضیح می‌دهد که در آن قرار داریم. حتا مثلا نمی‌خواهم در باره‌ی شایع شدن و گسترش «فردیدی بودن» که لزوما به معنای ِ در «خط و مسیر ِ فردید قرار گرفتن» نیست، صحبت کنم و لیست کنم استادان و گروه‌ها و مجله‌ها و سایت‌ها و وبلاگ‌هایی را که انتساب ِ به فردیدی بودن دارند؛ که فردیدی بودن را برچسبی می‌دانم که از تفکر ِ «تصاحب‌محورانه» بر می‌آید. چه در قالب «غیرپنداری» برای دفع، و چه در قالب «تصاحب» برای خویش. حرف‌م چیز دیگری‌ست.

کلا این را بازی ِ زمانه‌ای می‌دانم که در آن هستیم. معلم فلسفه‌ای که به «اتفاق»، این روزها «رئیس» بنیاد و انجمن و موسسه‌ای فلسفی هم شده است، باری، به زعم خود، نوشته‌ای در نقد ِ «فردید» نوشته بود و به دنبال ِ کتاب «دیدار فرحی و فتوحات آخر الزمان» می‌گشت تا متن را مستند کند. صحبت‌مان که در کانون اندیشه جوان و در بعد از ظهری بود، منتج به این شد که بناست فردید، بر اساس نوشته‌های داوری اردکانی نقد شود و این نگاه، برای‌م به وامانده‌ای بدل شد که اگر چه مایه‌ای برای تاسف بود، اما نمایش ِ زمانه‌ای بود که در آن قرار داریم و قرار نداریم.

آیا فردیدی بودن، یک افتخار است؟ آیا فردیدی بودن، یک انگ است؟

من البت پرسش‌م چیز دیگری‌ست: «آیا فردیدی بودن ممکن است؟» مگر فردید چه حرف ِ خاصی زده است؟ مگر فردید، فلسفه‌ای و مکتبی دارد که بر اساس آن بتوان کسی را به فردیدی بودن منتسب کرد؟ در کدام مطلب و در کدام سخن‌رانی اصول ِ فلسفی‌اش را بیان کرده است؟ فردید که هیچ‌کس را به شاگردی قبول نداشت، جز سیدعباس معارف، از چه رو باید افکارش شناخته شود؟ آیا کسانی که فکر می‌کنند دارند فردید را نقد می‌کنند، برای فردید، فلسفه‌ای و مکتبی قائل هستند؟ و آیا اصول و بنیادهای آن تفکر را بیان کرده‌اند؟

آیا حرف‌هایی که خیلی پیش‌تر فردید بیان کرده است، اگر از زبان ِ یک «شهید» بیان شود، باید حمل بر درستی و لازمه‌ی ستایش و نیازمند ِ فهم خوانده شود و اگر همان حرف‌ها و حتا در صورتی دقیق‌تر، از زبان ِ یک مجتهد بیان شود، حمل بر غرب‌زدگی و لازمه‌ی تحذیر و نیازمند ِ إن‌قلت ِ فوری پنداشته شود؟ این جز این است که ما در زمانه‌ای نامراد قرار داریم که نیازمند ِ برون‌رفت از آنیم؟

فردید بیش از آن‌که فلسفه‌ای داشته باشد، آغاز و سرآغاز تلاش برای برقراری نسبتی جدید است. فردید دریچه‌ای‌ست به دور شدن از زمانه‌ای که در آن گیر افتاده‌ایم و دست پازدنی‌ست برای برون‌رفت. دریچه‌ای‌ست و البت تنها دریچه‌ و ممکن است بهترین دریچه‌ی ممکن نیز نباشد. با فردید بیش و پیش از آن‌که تاییدآمیز یا ردگونه برخورد شود و نسبتی این‌گونه برقرار شود، باید تلاش شود به دنیای ِ او وارد شد. نه با فردید، که با همه‌ی کسانی که متفکر خوانده می‌شوند. چه به لوازم ِ اندیشه‌ی خود پایبند باشند یا نباشند. چه آن‌ها را انسان‌هایی «بد» بپنداریم که بر مرام و مسلک ما نبوده و نیستند و چه آدم‌هایی خوب که طعم شهادت چشیده‌اند و از ما زنده‌تر.

پی‌نوشت: روزگار تلاش و تلاشی عنوان مطلبی‌ست در مجله‌ی سوره اندیشه، شماره‌ی ۶۰ و ۶۱ ؛ به قلم علی‌اصغر مصلح

همرسانی: