راست‌ش دو هفته‌ای بود می‌خواستم در باره‌ی این موضوع بنویسم. اما هر چه کردم، دیدم نه حوصله‌ی بحث‌های تکراری را دارم و نه آن‌قدر وقت که بخواهم در مورد موضوعی که صدها بار بیان شده است، چیزی بنویسم. اما نوشته‌ی آهستان، نگذاشت.

بارها در جلسات مباحثه‌ی فلسفه اسلامی و جلسه‌های کوچک ِ عرفان نظری و فلسفه‌ی  غرب و همه و همه و همه‌ای که گاه و بی‌گاه داشتیم، یکی از مهم‌ترین مباحث‌مان در گیری میان عرفا و کلامی‌ها و فلاسفه بود. و در این میان، چاره در بسیاری موارد، رد کردن بود؛ رد کردن به معنی بی‌خیال شدن. به معنی ِ این‌که ما نمی‌فهمیم و بی‌خیال. گاهی به معنی این‌که این دعوا پایان ندارد و نتیجه‌ای برای ما ندارد. این شد که در بسیاری از موارد، نه این‌که ادله‌ی طرفین را نشنیده بی‌خیال بشویم، اما بنا نبود ما جزء یکی از این‌ها بشویم. بیرون ِ گود ِ دعوا می‌نشستیم و بهره‌ی علمی‌‌ئی اگر می‌بردیم، می‌بردیم.

این مطلبی را هم که این‌جا می‌نویسم، بیش از آن‌که به دنبال تحلیل اوضاع و دعوا و این‌ها باشم و حق و ناحق کنم، می‌خواهم در باره‌ی یک «وضعیت» صحبت کنم. وضعیتی که در آن می‌توان قرار گرفت

***

یک این‌که چه عارف و چه فیلسوف اسلامی و چه یک متکلم را جریانی فکری فرض می‌کنم. جریانی فکری یعنی قرار گرفته بر بنیان‌های اندیشه، فارق از علقه و علاقه‌ای که ممکن است به دین، اخلاق، روش و منشی خاص داشته باشند. این فرض گرفتن، نه این‌که مصداق بیرونی ِ خاصی داشته باشد، که دارد؛ بل از این حیث که این‌جا بنا نداریم در باره‌ی دین‌داری ِ‌شریعت‌محورانه‌ای صحبت کنیم که با انتصاب ِ تاریخی ِ یک شخص به نوعی خاص از دین‌داری، افکار و نظریات‌ش، بالکل رد شود. حال این‌که این انسان، عارف باشد یا فیلسوف و یا متکلم، هیچ تفاوتی نمی‌کند.

دو این‌که منظور از سه عبارت عرفان نظری و کلام و فلسفه، هر یک در جایگاه اختصاصی خودش است. وگرنه مواردی از بحث‌ها و نظرات هست که در هر سه، به صورت مشترک پذیرفته می‌شود و بعضی موارد در میان دو دسته از این سه. این‌جا بحث‌مان کلیت ِ منفرد و اختصاصی‌ هر یک است از باب پایه‌های‌ تامل و پژوهش در هر کدام که در فلسفه، عقل است و در کلام وحی است و در عرفان، تعقلی که نسبت به ساحت شهود و وحی گشودگی دارد.

همیشه و همیشه، اختلاف‌ها میان این سه دسته وجود داشته است و در این میان، علیه ضد عرفان نظری نیز. جریانی که وجود داشته، وجود دارد و وجود خواهد داشت. جریانی که تندی ِ اتهام را متوجه عرفان نظری می‌کند و با تعابیری ایشان را غیر اسلامی، غیر ِ دینی، غیر ملتزم به شریعت و غیره و غیره می‌دانند. برای همه‌ی این‌ها نیز، تکه متن‌هایی از کتاب‌های فتوحات و فصوص الحکم و تکه سخن‌رانی‌هایی از صحبت‌های برخی از مشهورین ِ به عرفان نظری مستند می‌کنند و آن را نشانه‌ی عدم صداقت و حتا فهم ِ این جریان در محوریت ائمه و روش ائمه و قرآن در دین‌پذیری می‌دانند.

من همیشه یک احتیاط داشته‌ام. احتیاط به این معنی که دسته‌های مختلفی خود را منتسب به ابن عربی می‌دانند و در این میان، دسته‌ای هم هستند که ارادت ویژه‌ای به آن‌ها دارم. ارادت ویژه نه به معنای ِ این‌که چون ارادت هست، هر چه بیان کردند، حق فرض می‌شود و در آن اشتباه نیست. بل به این بیان که کسانی هستند که به صداقت می‌شناسیم‌شان و شهره هستند. من، ابن ِ عربی ِ نامه‌ی امام به گورباچف را که امام نمی‌خواهد در آن نامه در باره‌اش حرفی بزند و مقدمه‌ی خوانش ِ افکار او را، خوانش فارابی، ابن سینا، سهرودی و ملاصدرا بیان می‌کند، نمی‌توانم مقایسه کنم با ابن ِ عربی‌های دیگری که اوصاف دیگری دارند. اتهام‌هایی که به بسیاری به خاطر قرار گرفتن در ذیل ِ عرفان نظری زده می‌شود را نمی‌توان به چنین شخصیتی زد. همین باعث می‌شود که احتیاط کنم. به این معنی که نگاه‌های ابن عربی و باقی ِ بزرگان ِ عرفان نظری را غیر از یافته‌های خویش بدانم. یافته‌هایی که با عقل ِ فلسفه‌زده‌ی ما دریافت می‌شود و معنای ِ اولیه‌ای خلاف شریعت و مسلک ائمه به ذهن متبادر می‌کند.

این من را ملزم می‌کند که در فهم ِ‌خویش تامل کنم. اگر اهل ِ تامل و دقت باشم بروم و بخوانم و بشنوم فهم ِ دیگرانی را که ذیل این نگاه قرار می‌گیرند و نه با عقل فلسفی، که با تعقلی که نسبت به ساحت شهود و وحی گشودگی دارد. این نه به این معناست که من خود را طرف‌دار ِ عرفان نظری و در ذیل ِ یکی از این سه دسته قرار دهم. بل به معنای این است که فهم ِ اولیه‌ام را از نوشته‌ها و حرف‌ها، مبنای ِ «واکنش» قرار ندهم.

همرسانی: