ما با بسیاری از مفاهیم فاصله گرفتهایم. حافظی که به ما معرفی میشود، دیگر لسان الغیب نیست؛ انسانی که به ما مینمایانند، جایگاه ِ خلیفه اللهی را نمیتواند؛ دنیای کنونی ، دنیای قلب حقیقتها و نمایش واقعیتنماهای قلابیست. در جامعهی کنونی، خانواده تبدیل به واقعیتی بدلی شده است که با آنچه که پیشترها از آن به ذهنها متبادر میشد فاصله دارد؛ این بدین معنی نیست که بایست بازگشت و همانچه را که بوده با همهی قواعدش احیا کنیم، اما به معنای آن است که برای ِ دوری از این واقعیت بدلی، نیاز داریم که به آنچه بوده است نزدیک شده و آن را فهمیده، تا بتوان از این وضعیت، گذر کرد.
***
جامعهی ما یک جامعهی نمایشیست. به نحوی که روحیهها، رفتارها، ذهنها و زندگیها به سمت ِنمایش سوق داده میشود. به نحوی که تو برای باشندگیات، نیاز به نمایش ِ وجوهی داری که به واقع شاید ضرورتی برای به نمایش گذاشتن آنها نداشته باشی. اما باید مایههایی از خود را بروز دهی که جامعه بر تو تحمیل میکند. تو ناچاری از نمایش ِ استقلالت، تو ناچاری از نمایش ِ عدم موافقت و یا مخالفتت با گروه، حزب، شخص و یا رفتار و حرکتی. به تو میخورانند که چون این نکنی، باشندگیات به خطر میافتد.
این اجبار و منع ِ عمومی، که در مخالفت ِ با آزادیست، به نحویست که حیات ِ یک شخص را به خود گره زده و جامعه را به به سمت نمایشی شدن پیش میبرد. این جامعهی نمایشی، جامعهای پر و بال گرفته در دنیای مدرن است که با ریای پیش از این، متفاوت است.
شباهت این فضا، به نحوهی برخورد ِ شدیدیست که روشنفکران با دیگران دارند. تحقیر کسانی که با بدنهی اصلی روشنفکری همراه نمیشوند، عدم پذیرش در گروههای علاقهمندی، بدگوییهای در لباس، فرم و شاکلهای علمی از نشانههای اجبار به نمایشی بودن، توسط روشنفکران است.
***
برای جامعهی نمایشی میشود لایهها و سطوح مختلفی فرض گرفت. لایههای رفتاری، لایههای روانشناختی و حتا عمیقتر. هرچه، جامعهی نمایشی، جامعهایست که تحلیل رفتارها، بر مبنای «درست» و «اشتباه» صورت نمیگیرد. در جامعهی نمایشی، نسخه پیچیدن برای اجتماع، برای رفتارها، بیشتر بر اساس و مبناییست که ما را از نمایشی بودن دور کند و صورتهای باید و نبایدی، راهگشا نخواهند بود.
***
در این میان، نمایشی نبودن سخت و دشوار است. چنان که از پس انسانهای معمولی و عموم بر نمیآید. نمایشی نبودن به «غیرعادی» بودن تعبیر میشود و رفتارهای ایشان، خلاف آمد عادت فرض میشود. انسانهای غیر عادی نیز دو دستهاند:
یک: اشخاصی که از نمایشی بودن فرار میکنند. اینچنین است که به نظر، فرار از نمایشی بودن ـ که آن را از تبعات جامعهی نمایشی میدانیم به نوعی خود در نهایت به نوعی به نمایشی شدن منتج میشود. شخص در این وضعیت، به وضوح «در فرار» دیده میشود و این در فرار بودن نوعی تصنع و در «واکنش» ِ به جامعه میباشد. شخص، نیاز داشته است و لازم و ضروری میدانسته تا نسبت به امری واکنش نشان دهد و این موضعگیری از ناحیهی اجبار و به نوعی منفعلانه صورت میگیرد.
دو: در کنار نمایشی بودن دیگران به زندگی عادیشان میرسند. چنان که نه بر منوال گروه گذشته، که در زمینهای فعالانه به زندگی پرداختن. به تفاوت این دو گروه، میتوان با مثالی نزدیک شد. شما در ارتباط با این افراد، احساس آرامش میکنید. شخص نمایشی نبودن ِ خود را به نمایش نمیگذارد. با این که رفتارش، خلافآمد عادت است و بر منوال طبیعت است، شما این «طبیعی» بودن را «غیر عادی» فرض نمیکنید. منش و رفتارش را «غیر» فرض میکنید، اما آن را در واکنش فرض نمیکنید. (مثال فوق را هم در میان افراد مذهبی و هم در غیر ایشان میتوانید بجویید)
سلام
تحلیل و تعبیر درستی بود
برچسب خورٍ این گروه اول هم خوب ست
انوع برچسب ها را هم میخورند
اما …
باید چگونه برخورد کرد ؟
شما به شخصه چطور برخورد میکنید با این فرار از نمایشی بودن و معمولا تلخ بودن . تند بودن و …
سلام یه تحلیل جامعه شناختی بود.
نمیدانم آکاهانه یا ناآکاهانه اما درصدد تطبیق نظریه گافمن با جامعه ما بود.
شما در زمین جامعه شناسی بازی کردید.
همین
میثم رمضانعلی: برای نوشتن این متن، من اطلاعی از نظریهی گافمن نداشتم
“یا حق”
با سلام و خدا قوت
این پست از وبلاگتان در بخش “درحاشیه” سایت گرداب منتشر شد.
موفق باشید
مدیریت سایت “گرداب”