این همه سوال را چه کسی پاسخ میدهد؟ را نوشتم و میدانستم مسئلهی مهمیست. اما فکر نمیکردم این مسئلهی مهم، اینقدر در تناقض باشد که هر کس یک جواب و یک پاسخی به آن بدهد.
یکی بیاید و بگوید: شماره تلفن ۰۹۶۴۰، مرکز ملی پاسخگویی به مسائل دینی است البته سوالهای روانشناسی، خانوادگی، علوم قرآنی، حدیثی بسیاری از حوزههای مختلف را جوابگو هستند هرچند بضاعتشان محدود است… بد نیست
یکی هم بیاید و بگوید: «سخت ترین سوال ها سوال های اساسیه که دین به شما گفته خودت جوابش رو پیدا کن و اگر پیدا کردی و به اون چیزی که من مد نظرم هست رسیدی حالا بیا تا باهم دیالوگ کنیم.(منظورم اصول دینه) ضمنا تو باید جواب سوالاتت رو از دین پیدا کنی. دین به عنوان یه مرجع و سورسه نه به عنوان به گفتار دوستان یک ماشین پاسخگویی»
و یک سری نظر دیگر که در کامنتهای مطلبم هست و مطلب دانشطلب و مطلبهای یک و دوی جناب شامخی و این مطلب یک وبلاگ دیگر. و علاوه کنید به اینها نظرات بعضی دوستان را که شفاهی و در چت و غیره گفتند.
دانشطلب میگوید که روحیهی تجددگرایی و حق به جانبی ِ «سوالهای من را جواب دهید»، به همراه ِ «زیاد ِ از حد شدن انتظاراتمان از دین و در حدِّ خود ِ دین انتظار نداشتنها» مبنای این همه سوال ِ بیجواب شده است.
شامخی هم در مطلب اولش، متن را «غیر واضح» دانسته و «احساسی» و تفاوتهایی قائل شده است میان پاسخگویی دین به سوال(Question) و پاسخگویی به مسئله(problem). بعدتر این اختلاف در نظرات ِ علمای ِ دین را «حُسن» دانسته و تعجب کرده که کسی بخواهد این همه تشتت را «بد و قبیح» بداند. آخرش هم رفته است روی ِ مخ ِ دانشطلب در مورد نظرش در مورد کامل بودن دین. در مطلب دو هم ادامه داده است حرفش را.
مطلب ققنوس هم که کمی همسخنتر است با حرف بنده، بر گرد ِ توجیه کردنها و ماستمالی کردنهای ِ حرفهای دین در بیان ِ علمای دین میچرخد.
به نظرم اما یا من نابلدی کردم و توضیحاتم کفایت نمیکرد، و یا دوستان پیشزمینههای ذهنی ِ جدیئی داشتند که در خوانششان از متن تاثیر گذار بوده است. کمی توضیح میدهم بلکه روشنتر شود.
ببینید آقا! خانم! یک دردی هست توی اجتماع که جدی گرفته نمیشود. اصلن بحث ِ من، فلان آخوند ِ بیسواد که بوق تشریف دارد و پرت ِ از مملکت است نیست. مسئلهی من حتا آن پژوهشگر ِ حوزوی و عالم ِ دینی هم نیست که در فکر ِ حل مسئلههاست. اصلش بدبختی ِ جامعهی ما، سیستمیست که برای انتقال ِ حرفهای دین به جامعه داریم. درد ِ ما دقیقن محل ِ اتصال ِ دینپژوهان به جامعهست. ادبیات ِ مواجهه با مردم است. برآیند ِ حرفهای ما برای ادارهی روابط میان مردم. حرفی نیست که نظرات علما در باب ِ متعه متعدد است، بحثی نیست نظرات علما در باب ولایت فقیه مختلف است، بحثی نیست که علما در باب زکات و مالیات و بیمه و سیستم بانکداری و غیره نظرات گاه متضاد دارند. بحث سر ِ این است که ذهنهای مردم، یک ذهن ِ شکلگرفته برای درک ِ همهی اینها نیست. یعنی یک اینکه نیاز به تربیت دارد. دو اینکه نیاز به سادهسازی خیلی از مفاهیم داریم. دقیقا هم باید هلو در گلو باشد. یعنی خیلی ساده بشود فهمیدشان. همانطور که الآن نظریات لیبرالدموکراسی و فمنیستی و مارکسیستی و انگارههای ماسونی و غیره در جان ِ بخشی از جامعه رسوخ کرده است، حرفهای دین هم و مسئلههایش همینگونه باشد. یعنی به نحوی باید این انتقال درست شکل بگیرد. بحث این نیست که ما بیاییم و قاعدهی اصولی و فقهی و فلسفی را به خورد جامعه بدهیم با همان ادبیات ِ علمی. بلکه این است که به نحوی، انگارهی قویتر و پذیرفتنی دین را باید در جان جامعه تزریق کرد.
مسخره است بعد از سی و چند سال، وضعیتمان اینی باشد که هست. مخاطب باید اغنا شود. باید بتواند نفس راحت بکشد. باید درگیر چیزی شود که به واقع نیازمندش است. شبکهی روحانیت هم با این مدل تبلیغی نمیتواند نتیجهای ببیند و این مدل در حد درمان نیست. ما باید دغدغهسازی کنیم، ما باید دغدغهسازیهایمان را با پیگیری به پیش ببریم و سعی در همافزایی حرفها و نظرها کنیم. باید در موضوعات و حرفها به نتایجی برسیم که مرتبشده و شفافشده برای اختیار مخاطب قابل ارائه باشد و آن را در قالب ِ خوبی عرضه کنیم و بارها و بارها و بارها و با روشهای مختلف در جان ِ جامعه تزریق کنیم. میبینید که! حرفهایم خیلی با کلاس شد! خیلی آرمانی شد! نه؟! حتا خیلی تکراری شد!
گیر ِ من، هم روی مسئلههاست و هم روی سوالها. جایی باید پیگیر باشد. حرف ِ تکراریئیست وقتی من بیایم و بگویم در حوزه باید آزاداندیشی باشد، اما همین حرف تکراری خیلی لازم است. حوزویان به مردم بدهکار هستند و مرد طلبکار این قضیهاند. حوزه بدهکار مردمیست که فرصت ِ انقلاب اسلامی را به ایشان داده است تا در فراغت بال بیشتری به مباحث دینی بپردازند. و البت این تنها دلیلی نیست که ما در سامانهی پاسخگویی به سوالها و مسئلههای مردم، باید فکر جدیتری کنیم و این سیستم تبلیغی و این سیستم پاسخگویی به درد نمیخورد که هیچ، ضرر هم میرساند.
بس است دیگر. این پست هم الکی بلند شد و شاید مشوش و شاید هم به درد ِ هیچ چیزی نخورد!
پایان پیام/
سلام
بسیار عالی بود آقای میثم…
شاید بخشی از این مشکل مربوط به انتقال مبانی باشه.
خود صدا و سیما که بخش مهمی از وظیفه ارتباط بین مردم و حوزه رو به عهده داره چقدر در انجام وظایفش صحیح عمل می کنه؟!
به طور مثال در مسئله تبیین ولایت فقیه به جامعه و نشان دادن جایگاه ولایت فقیه. صدا و سیما هیچ کار قابل دفاعی نکرد…من خودم امروز شاهدم که خیلی از افراد با سواد پایین و کم اطلاع، هیچ آشنایی از ولایت فقیه ندارن…
معرفت نفس بخون , میبینی جواب همه ی سوالات اینجا بود !
میثم رمضانعلی: دو تا پست مرتبط رو با هم بخون. این کامنتی که گذاشتی ربطی به پستها نداره. اگر چه مطلب خوبیه
«کیسان های ابو عمره را پیاده به میدان نفرستیم» عنوان مطلب جدید وبلاگ «گامی به سوی بصیرت» است.
منتظر نظرات ارزشمند شما هستیم.
http://www.basiratsara.com
التماس دعای فرج
سلام
اولین باری بود که دیدم وبتونو
اینم از برکات کربلای بچه هاس
که منم دارم از همی الان فیض میبرم
لینکتون کردم با اجازتون
البته اجازه هم نمیدادی لینکت میکردم
من فکر میکنم مشکل اصلی دولتی شدن فرهنگ بعد از انقلاب است. همین ما، قبل از انقلاب موفقیتهای چشمگیری داشتیم ولی بعد از انقلاب به خیال این که دولت «حواسش هست»، خودمان را از فعالیتهای فرهنگی کنار کشیدیم. وقتی خود را اقلیت و ضعیف میدیدیم، تلاش بیشتر و خلاقانهتری هم میکردیم و با کسی تعارف نداشتیم، از «کمبود امکانات» هم نمینالیدیم.
الان همین اولین کسی که بالاتر نظر داده، مسئولیت را به عهدهی صداوسیما میداند در حالی که من فکر میکنم نباید اصولاً منتظر صداوسیما ماند. البته تلاش برای اصلاح صداوسیما و سایر نهادهای دولتی خوب است ولی ما باید علیالحساب همانطوری فعالیت کنیم که قبل از انقلاب میکردیم. حتی منتظر حوزه هم نباید ماند، چنان که قبل از انقلاب برای کار فرهنگی کسی منتظر حوزه نمیماند و خودش نقشی را در پاسخ دادن به سؤالات به عهده میگرفت، و اگر لازم بود به سراغ حوزه میرفت ولی منتظر نمیماند که حوزه کار را شروع کند.
مشکل اصلی انقلاب در حال حاضر، ضعف رسانهای است و علت آن چیزی نیست جز واگذار کردن میدان به نهادهای دولتی عریض و طویلی که اصولاً نمیتوان انتظار کار خلاقانهی رسانهای از آنها داشت.
سلام عزیز
شما چرا اینقدر در مورد خودت بد حرف میزنی داداش؟
دیدم چندبار در مورد نوشته های خودت علیرغم اینکه مطالب فوق العاده عمیق و دقیقی بودند آخرش یه چیزی گفتی که …
منظورم اینه که…
اینها مصداق شکسته نفسی نیست عزیز! من البته میدونم که منظور تو هم از این حرف که مثلا «این پست هم الکی بلند شد و شاید مشوش و شاید هم به درد ِ هیچ چیزی نخورد!» این نیست که در مورد نوشته هایت فروتنی کنی…
اصلا ولش کن.و در مورد پست:
همدردم باهات و موافق.
میثم رمضانعلی: نه خب! حقیقت رو نوشتم. یعنی این پست به نظرم مشوش شده. باید مرتبتر نوشته میشد. اما چون زمان نبود و حوصله، گفتم منتشر شدنش بهتر از دیر منتشر شدنش هست
با سلام حاج میثم
در کل خوب بود
ولی تحلیل مساله بی مصداق و بی راهکار ارزشمند نیست
راهکاری ارائه ندادی
درکل مطلبتون اثرگذار بود…
با عنوان “پول در کوزه و ما تشنه لبان می گردیم!” بروزم
نظر بدید خوشحال می شم
یاعلی
زندی
سلام
همسفر عزیز از لحظه ای که این پیام رو می بینی تا روز حرکت دو هفته بیشتر باقی نمونده
بار سفرت رو بسته ای؟
اشتباه نکن منظورم ساک و کیف و چمدون نیست دلت رو میگم صافش کردی ؟
اخبار اردو رو از وبلاگ اردو یعنی (از بلاگ تا کربلا ) پیگیری کن
در ضمن دوستان زحمت کشیدند و لوگوی اردو رو طراحی کردند می تونی کدش رو از توی وبلاگ اردو برداری و داخل وبلاگ خودت بذاری
با تشکر