سحابی فوت کرد. به ظاهر در سن هشتاد و یک ساله‌گی. البت، سحابی خیلی وقت است که مرده است. خیلی پیش‌تر از آن‌که حیات ِ مادی‌اش به اتمام برسد. اصل‌ش آدم‌ها وقتی می‌میرند که بر آرمان‌هایی بکوبند که خیلی وقت است تمام شده‌اند. سحابی نیز بر طبل ِ آرمان‌هایی می‌دمید که خیلی وقت بود هرز رفته بود و به پایان‌ش رسیده بود. سحابی، دشمن بود اما، دشمن ِ خطرناکی نبود. بچه‌زاده‌ی یکی از خودش بهتر بود که خطاهای زنده‌گی‌اش، مرگ‌ش حقیقی‌اش را خیلی وقت پیش‌تر رقم زده بود.

دی‌روز، در مراسم ِ دفن ِ عزت الله سحابی، اتفاق ِ اسفناک ِ دیگری نیز افتاد. هاله سحابی نیز که هم‌چون پدر، در مسیری ِ غیر از مسیر ِ روشن ِ انقلاب اسلامی گام می‌پیمود، بر اثر ِ عارضه‌ی قلبی، جان سپرد. مرگی که ضد انقلاب «دوست دارد» آن را در پی ِ ضرب و شتم ِ یکی از نیروهای حفاظتی ِ مراسم جلوه دهد و به فراخور، «جمهوری اسلامی» را متهم کند و مرگی که انقلابیون «دوست دارند» آن را «حادثه»‌ای طبیعی و به دور خواست ِ «جمهوری اسلامی». هرچه، به نظر می‌رسد که جمهوری اسلامی، علاقه‌ای به مرگ ِ هاله‌ نداشته است، خاصه آن‌که در این مراسمات.

بحث‌ام اما اکنون، واشکافی ِ یک طرز ِ برخورد ِ بچه‌گانه‌ای‌ست که ما با این اتفاقات داریم و چندی‌ست دامن‌گیر ِ خیلی‌های‌مان شده است. یک برخورد ِ بچه‌گانه و یک لج و لج‌بازی ِ مسخره که شاید ناشی از همان «دوست دارم»هایی باشد که گفتم.

چون دوست داریم که نظام متهم شود و یا چون دوست داریم نظام متهم نشود، به بازی ِ بچه‌گانه‌ای وارد می‌شویم که جز به هم ریخته‌گی ِ فضا چیزی در بر ندارد. دست به دامان رسانه‌هایی می‌شویم و به خبرهایی چنگ می‌زنیم که مقصودمان را اثبات کند. مدرک‌نداشته، چون فلانی و بهمانی گفته است که افتادن ِ ‌این اتفاق(ضرب و شتم و مرگ ِ ناشی از آن) بسیار محتمل است، و چون آدم ِ احساساتی‌ئی هستیم، فرض را بر آن می‌گیریم که این‌چنین است. حال چه در قامت ِ حمله‌ی ناشیانه به جمهوری اسلامی و چه با هدف ِ تطهیر ِ نظام از قصد و نیت ِ کشت و کشتار و به حساب ِ اشتباه ِ یک نیروی ِ حفاظتی، سعی می‌کنیم عکس العمل نشان دهیم. همه‌ی این‌ها نیز در قالب ِ دفاع از انسانیت و شرف و جان ِ انسان‌ها رخ می‌دهد.

روی ِ دیگر سکه هم، باز دفاع ِ ناشیانه از انقلاب است که با پیش‌فرض این‌که ضرب و شتمی در کار نبوده است صورت می‌گیرد. رد ِ اتفاق با تمام ابزارهای ِ پیش ِ رو. ارزش ِ منابع ِ‌ خبری ِ کسانی که دی‌روز مرگ ِ هاله را طبیعی و ناشی از عارضه‌ی قلبی جلوه می‌دادند نیز به اندازه‌ی ارزش ِ منابع ِ خبری کسانی بود که مرگ هاله را قصد و خواست جمهوری اسلامی جلوه می‌دادند و هر دو در دام ِ جریان‌های خبری‌ئی افتادند که قابل اتکا برای ِ اعتماد نبودند. چه حال این منابع، دوستان ِ حاضر در صحنه بودند و چه، سایت‌های خبری. اگر چه در این میان، وظیفه‌ی سنگین‌تر بر دوش ِ کسانی بود که بار ِ اثبات ِ اتفاقی غیرعادی را بر دوش می‌کشیدند که این روزها، خط روی ِ دیوار بیفتد، از دید ِ ایشان جمهوری اسلامی مقصر است.

اما در این میان شاید، رفتار دیگری نیز می‌توان داشت. چه برای ضد انقلاب و چه برای انقلابیون. برای آن دسته‌ای که انصاف دارند. مردود دانستن ِ رفتارهای بچه‌گانه‌ی ذکر شده و توجیه ِ این‌که به جای ِ رفتارهای احساسی ِ علیه ِ جمهوری اسلامی و یا در طرف‌داری از آن بایست مسیری قابل ِ کشف و قابل ِ اتکا برای برخورد با این پدیده‌ها و اتفاق‌ها را انتخاب نمود. تمسخر ِ رفتارهای رسانه‌ای و موج‌های خبری‌ئی که ناشی از احساسات و ناشی از «دوست داشتن»‌های ِ بچه‌گانه است. تمسخر ِ در دام ِ موج افتادن‌ها، چه له و چه علیه جمهوری اسلامی. تمسخر ِ ادعاهای «انسانیت دوستی»  شعاری. از این باب تمسخر، که به ظاهر این رفتارها بسیار عادی تلقی شده و این رفتارهای خلاف عادت و خلاف عقل، به رسم و عادت تبدیل شده است و جز با تابوشکنی راه به جایی نخواهیم برد.

هرچه، هاله و پدرش رفتند و خدای‌شان بیامرزد. هرچه، جمهوری اسلامی در مسیری‌ست که «خیلی‌ها» سعی دارند بچه‌گانه علیه‌ش حرف بزنند و برخی نیز بچه‌گانه در طرف‌داری‌اش، سخن گویند. و آن‌چه کم است و کم دیده می‌شود، انصاف است. انصاف.

همرسانی: