نکته: متنی که می‌خوانید، به خاطر بی‌چاره‌گی و بدبختی نویسنده، به نحوی نوشته شده است که شما می‌توانید خودش را محکوم کنید به همه‌ی این ایرادهایی که در این متن لیست کرده است. اما شما به جای عیب‌جویی کمک‌ش کنید که خود از این فرقه بیرون بیاید. بعدتر این‌که این متن یک متن کاملی نیست. نوشته‌ای‌ست که حاصل یک نشست کوتاه من پشت کیبورد بوده است و چون ممکن بود اگر منتظر اصلاح و تکمیل‌ش شوم، هیچ‌گاه منتشر نمی‌شد، بهتر دیدم که با همین اوضاع در وب‌لاگ‌ بگذارم‌ش.

***

یعنی یک مدتی می‌شود و شاید هم بیش‌تر از یک مدتی که هی فکر می‌کنم که چرا بچه حزب‌اللهی‌ها نمی‌توانند یک کار ِ جمعی انجام دهند. یعنی ما مثلا چرا نمی‌توانیم ده تا گروه حزب اللهی نام ببریم که در عرصه‌ی فرهنگ مشغول به فعالیت هستند و مایه‌ای که خرج می‌کنند و جمعی که شکل داده‌اند، یک جورهایی مایه‌ی مباهات جریان حزب‌الله است. در همین اوضاع هم بود که خانم خسروی متنی نوشتند که می‌توانید آن را این‌جا بخوانید.

کار ِ ما هم که درگیر شدن و مشغول شدن و سر و کله زدن با همین موضوعات سخیف است. هی بنشینیم و بالا و پایین بکنیم که چرا فلان اتفاق افتاد و چرا فلان اتفاق نیفتاد و چه باید کرد و چه نباید انجام داد و الخ. یک چیزهایی به ذهن‌م رسید و گفتم شاید اگر این‌جا زده بشود، هم یک جورهایی درد و دل کرده‌ایم و در چاه ِ مدرن ِ زمانه، فریاد زده‌ایم و هم شاید یک جورهایی مطلب به درد کسی خورد و روزی به کار آمد و این‌جور تعارفات ِ مسخره. حال برویم سر ِ اصل ِ مطلب!

من فکر می‌کنم که این اوضاع آشفته نشأت گرفته از یک سری عوامل است. بخشی از این موارد، ناشی از ذهنیت ما و نحوه‌ی نگاه ما به این جنس فعالیت است. در این‌جا به عواملی از این دست می‌پردازم و به مشکلات بیرون و مشکلات ناشی از بی‌تجربگی نمی‌پردازم. به هر حال، ما به دوستان خود فرصت نمی‌دهیم تا کارهای جدی انجام دهند و همیشه آن‌ها را زیر ذره‌بین قرار می‌دهیم و نکات ضعف‌شان را بزرگ و درشت می‌کنیم و در بوق می‌کنیم و جار می‌زنیم، چون:

یک: جریان حزب‌الله یک ترس ِ جدی دارد. یک ترس ِ تاریخی. جریان حزب الله به چشم دیده ‌است که اشخاص و گروه‌ها و جمع‌های زیادی که علقه‌ها و بستگی‌های مذهبی و اعتقادی داشتند، به انحراف کشیده‌ شده‌اند و ظرفیت‌شان که روزی امید می‌رفت در خدمت ِ اسلام باشد در خدمت ِ شیطان قرار گرفته است و اسلام‌شان بوی ِ اسلام شیطانی به خود گرفته است. این چنین است که تا کسی شروع به کاری می‌کند اولین چیزی که به ذهن من و تو می‌آید این است که این جریان ممکن است مشکل‌دار باشد و باید سریع برویم نقاط ضعف‌ش را کشف کنیم و الخ.

دو: جریان حزب‌الله از هم‌خطی‌های‌ش نا امید است. تجربه‌ی سی سال اخیر نشان داده است که خیلی‌ از افراد و گروه‌ها که متعهد بوده‌اند، نابلد بوده‌اند و در کاری که خواسته‌اند شروع‌ش کنند، نابلد بوده‌اند. یعنی آمده‌اند و یک کاری را شروع کرده‌اند و بعدترش در انجام‌ش در مانده‌اند و وامانده‌اند. یعنی در ذهن خیلی از ماها این‌طور نقش بسته است که: «ما این کاره نیستیم.» این‌چنین است که تا وقتی می‌بینیم چند نفر دور هم جمع شده‌اند، اولین چیزی به ذهن‌مان می‌رسد این است که این چند نفر چون چیزی بلد نیستند یک کار مسخره‌ای را شروع می‌کنند و بعدتر یک سابقه‌ی بدی برای جریان حزب‌الله درست می‌شود و … . یحتمل خودتان این قصه را بیش‌تر از من حفظ هستید!

سه: خود را عقل کل و رهبر فرض می‌کنیم. یک انتظاری در ما به وجود آمده که “ما می‌توانیم”. یعنی فرض گرفته‌ایم که هر کاری را که ما، و در اصل «ما» یعنی در این‌جا «من»، هر کاری را شروع کنم خدا هم خیلی کمک می‌کند و اصلا اگر من هیچ‌کاری هم نکنم، همه چیز خودش درست می‌شود و این‌ها. بعدتر چون توی ذهن‌مان خورانده‌اند که اسلام برای همه چیز حکم دارد و حرف دارد و غیره، فکر کرده‌ایم که معنی اش این‌ است که مثلا با چهار خطی که از احکام نماز و روزه و رهن و اجاره و خمس و نکاح و این‌ها روخوانی کرده‌ایم می‌شود دنیا را اداره کرد. فکر می‌کنیم که عقل کل هستیم و باید در همه‌ی امورات عالم نظر بدهیم و ما می‌توانیم و اگر نتوانیم هم، باید بتوانیم نظر بدهیم و از اسلام با هر وسیله‌ای دفاع کنیم و این‌ها. این می‌شود که تا یک نفر شروعی می‌کند و بسم اللهی می‌‌گوید، مثل مور و ملخ می‌ریزیم سرش و هر چه نظر داریم، متعصبانه و تحکّم‌وار ارائه می‌دهیم و اگر هم به صراط ِ ما مستقیم نشد، به سیبل می‌نشانیم‌ش و آبرویی از وی می‌بریم که دیگر از این غلط‌ها نکند و وارد کارهایی نشود که آبروی حزب‌الله را می‌برد. بعدتر این‌که خود را برنامه‌ریز و تئوری پرداز فرض می‌کنیم و بیش‌تر دوست داریم که در بالای جریانی باشیم نه در میان ِ آن. در بند بعد کمی توضیح می‌دهیم.

چهار: به دیگران اعتماد نداریم؛ چون احساس نمی‌کنیم که خود در این کار می‌توانیم سهیم باشیم و نقش‌مان و شأن‌مان هم حفظ بشود. دیده‌ایم و بیش‌تر از دیدن، تجربه کرده‌ایم که وقتی می‌رویم و به کسی یا گروهی کمک میکنیم، کمک‌مان به اسم ما ثبت نمی‌شود و یکی آن وسط می‌آید و کار ما را به اسم خودش جا می‌زند و سوء استفاده می‌کند. برای بنده که الی ماشاء الله از این اتفاق‌ها افتاده است و یحتمل برای شما بیش‌تر از بنده.

پنج: یک حسادتی در بسیاری از آدم‌ها هست که من فکر می‌کنم در یکی مثل بنده «موج» می‌زند. بعضی وقت‌ها هم خودم شاید متوجه نباشم که این مرض را دارم و این بیماری ِ مُهلک، در جان و روح‌م رخنه کرده است. اضافه کنید به همه‌ی این‌ها همه‌ی بیماری‌های دیگری که ناشی از بی‌تقوایی و ضعف ایمان است.

شش: دل‌سوز اسلام و انقلاب هستیم و وقتی احساس می‌کنیم ممکن است در خطر بیفتد، از عمق جان ناراحت می‌شویم و در خیلی از وقت‌ها، عصبی می‌شویم و با ناراحتی و عصبانیت به شخص و گروه متهم حمله می‌کنیم. آن‌چنان حمله می‌کنیم که نا و توان برای شخص باقی نمی‌ماند که از خود دفاع کند. اضافه کنید به این، رفتارهای خاله‌زنکی‌مان در بیان برداشت و شنیده‌های‌مان از آن گروه و شخص برای دیگری و در جمع‌های دوستانه و ذهنیت‌های دیگران را نسبت به چیزی تغییر دادن و … .

هفت و هشت و نه و ….

شاید به مرور در همین پست تکمیل‌ش کردم. ان شاء الله

همرسانی: