اول:
نگاه به مفهوم انقلاب متفاوت است و در سطوح مختلف مطرح است. به نظر آنچه كه اكنون در جامعه به شدت مرسوم است، برداشتهاییست اولیه و عوامانه نسبت به مفهوم انقلاب كه در سطحِ توده مطرح و رایج است. نقد این رویكردها و نوعِ نگاهها به معنی آن نیست كه این نگاهها به كلی اشتباه و خارج از دایرهی مفاهیمِ جدیست. بلكه همین مفهومِ عوامانه بود كه باعث گردید تا در ذیل ِ آن و در سال پنجاه و هفت، حركتی مردمی اسلامی شكل گیرد و مشتی محكم بر دهانِ تفكّرِ روشنفكرانِ بیقید و بند و بیعار باشد. همین حركتِ عوام و ناشی از نگاهِ توده به مفهوم انقلاب بود كه باعث گردید قوای بیگانه ناامید شوند و از خاكِ میهنِ عزیزمان خاج شوند.(و شاید در ان مقطع جز این نگاه نمیتواسنت مطرح شود.)
اما واشكافی این مفهوم نه تنها به پربار شدنِ و تكمیلِ نگاهها میانجامد كه میتواند روشنی بخش جوامع دیگری(و از جمله ایران) باشد كه در آینده، پای در مسیری خواهند گذاشت كه نیاز به رهنمونی چارچوبمند و ساختارگرا دارد.
عنوان “انقلاب” از آن روی بر حركت مردمی معاصر ایران نهاده شد كه باعث شد تا نظامِ شاهنشاهی و استعمار چند صد ساله و استبدادِ حكّام، به پایان رود و حركت مردمی اسلامی، وارد مرحلهای شود كه نور امید را در نهاد و نهانِ مسلمانان روشن سازد.
انقلاب به معنی قلبِ یك وضعیت است و دگر شدن. اشتباهی كه گاه در مفاهیم ایجاد میشود خلطِ معنای انقلاب است با مفهوم دگرگون شدن. در حالی كه دگر شدن، معنای بهتری برای مفهوم انقلاب است و تفسیرش به این شكل است كه که ذات و ماهیت یک شیء لزوما عوض شده باشد. دگرگون شدن یعنی اینکه گونه و کیفیت چیزی جور دیگر شود نه اینكه به موجودی دیگر تبدیل شود.
نقطهی اتكا و بنیادین انقلاب را نیز نباید در وضعیت سیاسی جُست. فرهنگ به مثابهی اصیلترین و اصلیترین نقطهای كه میتواند تمدنساز باشد، مفهومیست كه به معنای كامل میتواند انقلاب را در جامعهی ایرانی اسلامی منجر شود. آنچه كه از آن دور افتادهایم و سالهاست در توهمِ انقلاب، فقط به فتحِ سنگرهای سیاسی میپردازیم و سرخوش از این فتوحِ اولیه، در نقاب ِ سیاسی، به فرهنگ توجه كمتری میكنیم.
جالب آن است كه در تاریخ تشیع و حركت ائمه، آنقدر كه نگاهِ فرهنگسازانه و فعالیت فرهنگی بوده است، رویكرد سیاسی دیده نمیشود. رویكرد سیاسی آنجا به كار میآید كه میتواند بنائی اولیه و جدی برای فرهنگسازی قرار گیرد و نبودش میتواند مانعی جدی برای فرهنگ باشد.
دوم:
در تبلیغاتی كه از تریبونها و رسانههای رسمی جمهوری اسلامی ایران، هر ساله و به بهانهی دههِ فجر و پیروزی انقلاب اسلامی(؟!) وجود دارد، نكتهی جدیدی مشاهده نمیشود. ما هنوز پس از سی سال، به همان چیزی افتخار میكنیم و بر آن تاكید میكنیم كه در سال ۸۲ و به بهانهی ربع قرن استقرار جمهوری اسلامی بر آن افتخار میكردیم. هنوز به همان چیزی افتخار میكنیم كه سال ۷۷ نیز بر آن افتخار میكردیم. هنوز بر همان چیزی افتخار میكنیم كه سالهای سال بر آن افتخار میكردیم. هر سال كه میگذرد، تكرار است و تكرار. هنوز وقتی میخواهیم بگوئیم، جمهوری اسلامی(و گاه متاسفانه انقلاب اسلامی) موفق بوده است، آماری ردیف میكنیم از سال ۵۷ آن را با مثلا سال ۸۷ مقایسه میكنیم و به خودمان تبریك میگوییم!
بر كسی پوشیده نیست كه ایران پیشرفت(به معنای توسعه، در مفهوم مدرن) داشته است. بر كسی پوشیده نیست كه جمهوری اسلامی عزتی روزافزون پیدا كرده است. اما باید به نكتهی مهمتری توجه كرد. آنچه كه اهمیت دارد این است كه دیگر نباید نظام جمهوری اسلامی را با نظام شاهنشاهی مقایسه كرد. دونِ شخصیتی جمهوری اسلامیست كه با آن نظام بیهویت مقایسه شود. نه جمهوری اسلامی آنقدر دون و بیشخصیت شده است كه با نظامِ استعمارخیز و اسكتبار خوی پهلوی و غیره مقایسه شود و نه شخصیتهای جمهوری اسلامی آنقدر پست شدهاند كه در رقابت شخصیتهای غربزده و غربگرای پیش از انقلاب مقایسه شوند. (اگر چه به حق، برخی از شخصیتهای بلندپایه و اساسی جمهوری اسلامی، در نفاقی پنهان قرار دارند و قابل نقدی اساسی و ریشهای هستند)
سوم:
در ساحت تفكر و اندیشه چه قدر قدم پیش گذاشتهایم و چه قدر راه پیمودهایم؟ این نكتهای اساسیست كه كمتر به عنوان بركات جمهوری اسلامی ـ و شاید انقلاب ـ مطرح میشود. یك وضعشناسی از میزان توجه به ساحت اندیشه میتواند راهگشای مسیری شود كه با حركت مردمی اسلامی ایرانیان در سال ۵۷ آغاز شد و ان شاء الله منجر به انقلاب اسلامی خواهد شد. توجه عمومی به فرهنگ چه قدر رشد پیدا كرده است؟ چه قدر نگاهِ متفكرانه و عمیق بر مردم ایران حاكم شده است؟ به چه میزان شاخصهای فرهنگِ اسلامی در جامعه رشد پیدا كرده است؟ هنوز كه هنوز است، ما در گرهِ شخصیتهای فكری سی سال پیش قرار گرفتهایم. چه قدر پس از مطهری(رحمة الله علیه) ـ كه سی سال پیش به حق نماد متفكری اسلامی و فعال بود و فعالیتهای خیلی از مدیران فرهنگی در ذیل نگاه وی رقم خورد ـ پیش رفتهایم؟
نه مطهری و بهشتی نماد تفكر سال هشتاد و هفتی هستند و نه فردید و آوینی میتوانند نمایندهی تفكر سال هشتاد و هفت باشند. آنها اگر هنری داشتند این بود كه جلوتر از زمانهی خویش میاندیشیدند و میتوانستند درمان مسائل نظری را در عصر خویش پیدا كنند. این بدان معنا نیست كه آنها را نادیده بگیریم. بلكه باید بنا بر آن باشد تا از آنها گذر كنیم و بر غنای آنچه كه ایشان بیان داشتهاند، بیفزائیم و قدمی پیش نهیم. شناخت و مطالعهی آثار ایشان و نگاهِ ایشان به مسائل نه تنها رهنمونِ دانشپژوهِ دههی چهارمی انقلاب است، كه بدون آن، هر فعالیتی ابتر و ناقص خواهد بود.
این نوع نگاه و نگاهی فرهنگی میتواند معیاری باشد برای اینكه بیابیم آیا انقلابی اسلامی رخ داده است یا اینكه تا انقلاب چه قدر فاصله داریم.