ـ من و بانو، اسفند ِ هشتاد و هشت، چهار پنج روز پیش از عید را اصفهان بودیم. تا ظهر ِ همین دی‌روز هم یک نظریه دادند در مورد مقایسه‌ی اصفهان و شیراز. تعبیرشان هم از توصیف ِ ساختار ِ شهری اصفهان نسبت به شیراز این بود که اصفهان نسبت به شیراز خیلی تهران‌تر است. یعنی اصفهان خیلی بیش‌تر تهران است و منظورشان هم از تهران، اسم یک شهر نیست و نگاه‌شان خیلی فرهنگی‌تر و مهندسی ِ شهری‌‌تر است. خیابان‌کشی و تیپ ِ ساختمانی و مدل پوشش ِ مردم و از این‌جور چیزها.

ـ اصل‌ش، بعد از نانوایی‌ها، اولین مغازه‌های طهران که صبح‌ها باز می‌کنند، سوپری‌ها هستند. هفت و چهل و پنج دقیقه‌ی صبح ام‌روز که رفتم توی خیابان ایمان شمالی نان بگیرم، مشاوره‌ی املاک و دفتر ثبت اسناد رسمی و وسائل لوله‌کشی و این‌ها باز بود، اما از چند سوپری نزدیک محل استقرارمان، هیچ کدام باز نبودند و من ِ شیرازنابلد، مجبور شدم تا خود ِ فلکه‌ی معلم خز کنم و بروم از یک سوپری که صاحب‌ش، ریش ِ بزی ِ حدود ِ بیست سانتی‌ئی داشت، بساط ِ صبحانه را بخرم و هر چه هم فکر کردم حکمت ِ این باز نبودن‌های سوپری‌ها چیست، که چیزی به ذهن‌م نرسید.

ـ بانک سپه ِ رو به روی نارنجستان قوام، به جای این‌که بیاید و هشتادهزار تومان ِ درخواستی را بدهد، سیصد و پنج هزار تومان تحویل داد. یعنی به قاعده‌ی بانک‌ها باید یک تراول پنجاه تومانی می‌داد و شش تا اسکناس پنج هزار تومانی که جوگیر شد و شش تا تراول داد و یک پنج هزار تومانی. معنی‌اش این بود که که یکی از دردسرهای روز شنبه‌مان باید همین باشد که برویم و تفهیم کنیم به رئیس بانک که این‌طور شده است و بیا و جمع کنید دم و دستگاه ِ دستگاه‌ت را.

ـ توی همه‌ی این جاهایی که ام‌روز فرصت شد و دیدیم، مجبور بودیم پانصد ششصد تومان هم دم ِ در ِ ورودی بریزیم توی ِ حلقوم ِ میراث ِ فرهنگی و گاه ضد میراث ِ فرهنگی. در اکثر جای‌ها هم مشغول تعمیر بودند و توی ِ هیچ‌کدام‌ش هم خبری از راهنما نبود که تاریخ‌چه‌ای و توضیحی و از این‌جور چیزهای ِ نشانه‌ی فرهنگ ِ ریشه‌دار ِ ایرانی و «ما قبل‌تر می‌توانستیم» و این‌ها بریزد توی ِ مخ‌مان. و شاید در این همه جا، یکی ارگ ِ کریم‌خانی و یکی دیگر نارنجسان قوام بود که ارزش ِ پرداخت ِ پونصد تومان را داشت و چیزی دست‌گیرمان شد. باقی‌اش یا پر از خاک و خل بود و پر از سنگ و در هم‌ریخته که بانو باید چادرشان را بالاتر می‌گرفتند تا بتوانند به اصطلاح بازدید کنند و یا چون توضیح ِ درست و درمانی کسی نمی‌داد، استفاده‌ی درست و درمانی نیز نمی‌کردیم؛ تا مجبور شدیم برویم و از این کتاب‌چه‌های راهنمای گردشگری بگیریم و بخوانیم.

ـ ناهار را هم گذری رفتیم توی یک رستوران ِ سنتی، نزدیک ِ راسته‌ی شمشیرگرهای ِ بازار وکیل، که بعدتر متوجه شدیم جای ِ درست و درمانی‌ست ظاهرا. جای ِ به نسبت قشنگی بود و وقت ِ خوردن ِ کلم‌پلوی ِ شیرازی و سالاد ِ شیرازی، چند نفری هم مطربی می‌کردند و «منتظرت بودم» را می‌زدند و یکی هم با یک صدای ِ ناصافی شعرش را می‌خواند و ما هم با پای ِ چپ‌مان ریتم ِ «منتظرت بودیم» را می‌رفتیم و حسرت می‌خوردیم و حسرت ِ مدرن و روشن‌فکری می‌خوردیم به حال ِ آن همه انتظار! حال آن‌که هم‌چین هم منتظر نبودیم خیلی. بی‌چاره‌ایم دیگر!

همرسانی: