رشته گسسته‌ی ما با دل ِ خیلی‌ها را که می‌تواند وصل کند؟ راه ِ جدا شده‌ی من ِ عاصی را با شهیدان که می‌تواند به سمت‌شان کج کند؟ یک چیزهایی فرق کرده است و یک چیزهایی نه. زمانه تغییر کرده است و البت مردمان ِ هر زمانه نیز، متفاوت.

من البت هنوز صدای ِ اذکار ِ شبانه‌ی دوستان‌م را از یادم نبرده‌ام. آن هم در زمانه‌ای که ناسوت بر لاهوت ترجیح داده می‌شود و چیزهای ساده‌ای چون بوی ِ زغال ِ کباب ِ حاج عبدالله و قلیون ِ میوه‌ای، می‌تواند خیلی‌ها را مدهوش کند. در عصر پِیتزا خوری، در روزگار ِ مریضی‌های ِ ناشی از پرخوری و در زمانی که پیدا کردن ِ یک نفر برای این که رفیق ِ طریق باشد سخت است، من هنوز خیلی‌ها را می‌شناسم، که می‌توان بوی شهادت را ازشان استشمام کرد. این حرف‌ها، آرمان‌های من نیست. آرمان‌های هابیل، اگر چه خیلی دور و بعید به نظر می‌آید، اما چون چرخش ِ گردون به همین منوال بچرخد، این آرمان‌ها به واقعیت بدل خواهد شد با آن حکومت ِ نور؛ به زودی. ان شاء الله.

هر چه، این روزها خیلی به این فکر می‌کنم که همین دور و بر، هنوز خیلی‌ها هستند که شهیدوار زندگی می‌کنند و روزه‌گارشان، با روزمرّه‌گی‌های هابیل تومنی دو زار که نه، تومنی ده زار فرق می‌کند. من و توی ِ نشسته به انتظار ِ قسمت و در حیرت ِ ناشی از گذر ِ زمان، خیال ِ خویش به امید ِ کمک و یاوری شبیه ِ زورو و مرد عنکبوتی و بتمن و این‌ها، مسغول ساخته‌ایم و تخدیر را انتخاب کرده‌ایم!

من این روزهای‌م پر است از اشک. نه از این باب که هشت سال دفاع مقدس را تجربه نکرده‌ام که از این باب که اکنون ِ خویش را گم کرده‌ام و حواس ندارم که خدا در میان ِ هر طبقه و قشر و گروهی، حجت‌هایی قرار داده است تا الگویی باشند برای دیگران.

تو را نمی‌دانم. اما این روزهای من پر است از گشتن به دنبال ِ حجت‌های ِ خدا بر خویش. شهدای ِ زنده‌ی سال ِ هزار و سیصد و هشتاد و نه.

همرسانی: